دنیای کودکان

قصه کودکانه: دوست تیغ‌دار | به یکدیگر کمک کنیم

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-دوست-تیغ‌دار

تیغ پشت یک جوجه‌تیغی کوچولو بود. خیلی هم شادوشنگول بود. دوست داشت دائم این‌طرف و آن‌طرف بدود، بازی کند و بخندد. یک روز او خرگوش کوچولوها را دید که قایم باشک بازی می‌کردند. مدتی ایستاد و نگاهشان کرد. خیلی از آن بازی خوشش آمد و گفت: «چه جالب، منم بازی!»

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: سُرمه و موش باهوش

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-سُرمه-و-موش

یکی بود یکی نبود. خانم گربه سیاهی بود که یک بچه‌ی سیاه داشت. اسم گربه کوچولوی او سرمه بود. آن‌ها در انباری گوشه حیاط زندگی می‌کردند. روزی از روزها خانم گربه به گربه کوچولویش گفت: «خب سرمه جان، امشب می‌خواهم به تو یاد بدهم که چطور برای شامت یک موش بگیری. دیگر وقت آن است که خودت موش شکار کنی.»

بخوانید