عمو لئون شکارچی خیلی خوبی بود. او هرسال، فصل شکار که میشد، تفنگش را برمیداشت و به جنگل میرفت و بعد خوشحال و خندان با شکارهایش به دیدن برادرزادههایش، لیدی و پل، میرفت.
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه شب: عنکبوت و پروانه / گاهی مهربان باشیم
خانم عنکبوت گرسنه بود، برای همین تندوتند تار میتَنید. اما با خودش میگفت: «فکرش را بکن، یک مگس یا یک زنبور از اینجا رد شود و توی تارهای من گیر بیفتد.
بخوانیدقصه شب کودکان: راه زیرزمینی / به یکدیگر کمک کنیم
خرگوش کوچولو از لانهاش بیرون رفت تا هوایی بخورد که یکدفعه سروکلهی یک سگ گنده پیدا شد.
بخوانیدقصه شب کودکان: پوست گردو / کاردستی بسازیم
مادربزرگ قصهی قشنگی برای نوهی قشنگش باربارا تعریف کرد. قصهی او دربارهی کرم کوچکی بود که خانه نداشت و سرما میخورد.
بخوانیدقصه شب کودکان: طوطی سخنگو / پرحرفی کار خوبی نیست.
خانم دوفور یک طوطی سخنگو خریده بود. طوطی او پرهایی به رنگ قرمز و سبز داشت. او هرروز کلمات جدیدی به طوطیاش یاد میداد تا بهتر حرف بزند
بخوانید