داستان نوجوانان

داستان بچه‌های بی‌پناه / پسری که با طلسم نامادری، آهو شد / داستان های برادران گریم

داستان بچه‌های بی‌پناه / پسری که با طلسم نامادری، آهو شد / داستان های برادران گریم 1

برادر کوچولو دست خواهر کوچکش را گرفت و گفت: «از روزی که مادرمان مرده است، ما روز خوش ندیده‌ایم. هرروز از زن‌پدرمان کتک می‌خوریم. هر وقت می‌خواهیم به او نزدیک بشویم با لگد ما را از خود می‌راند. از روزی که به این خانه آمده‌ایم غذای ما نان خشک‌وخالی است.

بخوانید

 قصه های قشنگ فارسی: شریک بدجنس / عاقبت خیانت در دوستی و شراکت

 قصه های قشنگ فارسی: شریک بدجنس / عاقبت خیانت در دوستی و شراکت 2

در زمان‌های قدیم دو شریک تصمیم گرفتند که برای کسب‌وکار از شهر خود به شهر دیگری بروند. یکی از آن‌ها حقه‌باز و بدجنس بود؛ اما دیگری مرد ساده‌دلی بود. آن‌ها پس‌ازآنکه وسایل سفر خود را برداشتند، از خانواده‌های خود خداحافظی نمودند و به‌طرف شهر دیگر حرکت کردند.

بخوانید

 قصه های قشنگ فارسی: کلیله‌ و دمنه / عاقبت حسادت به دوستان

قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-کلیله‌-و-دمنه

هزاران سال پیش، در جنگل خوش آب‌وهوا و زیبایی دو تا روباه زندگی می‌کردند. آن دو باهم برادر بودند، یکی از آن‌ها کلیله و دیگری دِمنه نام داشت. کلیله‌ودمنه در خدمت شیری بودند و آن شیر به تمام حیوانات آن جنگل حکومت می‌کرد.

بخوانید

داستان آموزنده: فایده ی دانستن زبان / توانا بود هرکه دانا بود

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-فایده-ی-دانستن-زبان

روزی روزگاری در کشور سوییس مرد ثروتمندی زندگی می‌کرد. این مرد فقط یک پسر داشت که کمی کودن بود و نمی‌توانست چیزی یاد بگیرد. یک روز پیر مرد به پسرش گفت: «حالا که من نمی‌توانم چیزی توی کله ی تو فرو کنم، تو را پیش استاد مشهوری می‌فرستم.

بخوانید

داستان جادوگر و مادربزرگش / هیچ رازی برای همیشه راز نمی ماند / قصه های برادران گریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-جادوگر-و-مادربزرگش

روزی، روزگاری بین دو کشور، جنگ بزرگی درگرفت و سه سرباز به دست سپاه دشمن اسیر شدند. بعد از مدتی، در یک فرصت مناسب آنها موفق شدند که از زندان فرار کنند. یکی از سربازها گفت: «اگر دوباره دستگیرمان کنند، حتماً ما را دار می‌زنند. حالا چطوری از بین سربازهای دشمن عبور کنیم و به کشور خودمان برویم؟»

بخوانید