فصل تابستان بود. «امیل فیشر» میخواست برای گذراندن تعطیلات تابستان به شهر و پیش مادربزرگ و خالهاش برود. روز حرکت، پیش از ظهر، مادرش «خانم فیشر» درحالیکه داشت چمدان او را میبست به او گفت: «خوب، امیل! حالا خودت را آماده کن
بخوانیددنیای نوجوانان
داستان زندگی حضرت فاطمه زهرا (س) / از تولد تا شهادت برای کودکان و نوجوانان
پنج سال از بعثت حضرت محمد (صلیالله علیه و آله) میگذشت، هرروز اسلام رشد و نمو میکرد، منتشر میشد و علاوه در عربستان، به خارج از کشور نفوذ مینمود. هرروز بر تعداد سلمانها، عمارها و ... اضافه میشد.
بخوانیدداستان آموزنده: آتش سوزی در کشتزار / پسر شجاعی که مزرعه را نجات داد
«پیتر اسمیت» پسرک استرالیایی وقتیکه بیشتر از هشت سال نداشت پدر و مادرش مرده بودند و پیتر ازآنپس نزد عمویش «سام» و عمهاش «ماری» زندگی میکرد. آنها در دهی دوردست به سر میبردند. عمو سام یک کشتزار بزرگ و چندین هزار گاو و گوسفند و اسب داشت.
بخوانیدداستان آموزنده: پسر ویلهلم تل / اگر تیر به سیب نمی خورد
«ویلهلم تِل» سالها پیش در سوئیس زندگی میکرد. او مرد مهربان و رشیدی بود و پسر کوچکی به نام «والتر» داشت. والتر در آن زمان که این ماجرا روی داد، ده سال داشت.
بخوانیدداستان آموزنده: نیلوفر و گوساله ی سفید / دختر باهوشی که کشورش را نجات داد
سالها پیش، الجزایر با کشور دیگری در جنگ بود. دشمن بر آنها چیرگی یافته بود و شهر را در محاصره داشت. کسی نمیتوانست از شهر بیرون برود. مردم دلاورانه میجنگیدند؛ اما دشمن سرسخت بود و نبرد ماهها ادامه داشت.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر