ساعت هفت صبح بود که راه افتادیم. بارها را که فقط سه تا ساک بود گذاشتیم توی خورجین یکی از خرها و دنبال جاده را گرفتیم.
بخوانیددنیای جوانان
داستان کوتاه “دهلیز” / نوشته: هوشنگ گلشیری
فاجعه از وقتی شروع شد که مادر بچهها از حمام برگشت و پا گذاشت روی خَرَند خانه و دید که سه تا بچه هاش طاقباز افتادهاند روی آب حوض.
بخوانیدداستان کوتاه “چنار” / نوشته: هوشنگ گلشیری
نزدیکیهای غروب بود که مردی از یکی از چنارهای خیابان بالا میرفت؛
بخوانیدشوخی با واژهها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 5
به نگاهم خوشآمدی...
بخوانیدشوخی با واژهها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 4
آدم خوشبین با چشم مصنوعی هم روزنه امیدش را میبیند. در صدف زندگی مروارید مرگ بافتم.
بخوانید