روزی روزگاری خیاطی زندگی می کرد که از دست مگس ها حسابی کلافه بود. یک روز موفق شد 7 مگس را با هم بکشد و از آن پس معروف شد که 7 غول را کشته تا اینکه سر و کله یک غول واقعی پیدا شد ...

در یک جنگل قشنگ که حیوانات خوب و باصفایی داشت یک شیر ظالم بود که هر روز به حیوانات حمله می کرد. هیچکس جرات نداشت با آقاشیره مبارزه کنه اما یک خرگوش کوچولو بود که دلش می خواست آقاشیره رو شکست بده ...

بچه ها! وقتی امام زمان (علیه السلام) بیاید ، دنیا جای بسیار خوبی می شود. شما هم این کتاب را بخوانید تا بفهمید امام زمان چقدر خوب است ...

بچه ها ما باید در انتخاب دوستاهمون خیلی دقت کنیم تا ماجرایی که در این کتاب برای آقای شکارچی پیش آمد برای ما اتفاق نیفتد...

یک کشیش متاهل دلباخته دختری نابینا می شود. دختر به او عشق می ورزد چرا که در عالم نابینایی خود تنها عشق و پاکی و محبت را می بیند. روزی که دختر بینایی خود را به دست می آورد و برای اولین بار همسر کشیش را می بیند، تاب تحمل اندوه نهفته در چشمان او را ندارد....