روزگاری جوانی بود که به دنبال کلید سحرآمیز میگشت تا با آن وارد خانه های مردم شود و دزدی کند. روزی به یک پیرمرد کلیدساز برخورد و پیرمرد به او کلیدی داد که همه درهای بسته را باز می کرد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: «بزبز قندی» / با صدای صداپیشگان قدیمی
روزی روزگاری در یک جنگل سبز یک بزبزقندی با سه بزغالش زندگی میکردن . بزبز قندی اسم بچه هاش رو گذاشته بود : شنگول ، منگول و حبه انگور . بز بز قندی همیشه بچه ها رو نصیحت میکرد و میگفت هرگز در را به روی کسی که نمیشناسند باز نکنند و خیلی مواظب آقا گرگه باشند .
بخوانیدقصه صوتی شعر آهنگین «عمو نوروز» و ننه چِل گیس
قصه صوتی عمو نوروز
بخوانیدقصه صوتی: ماهی سیاه کوچولو / نوشته: صمد بهرنگی
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت: «یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی میکرد. این جویبار از دیوارههای سنگی کوه بیرون میزد و در ته دره روان میشد.
بخوانیدقصه صوتی آهنگین «مرغ تخم طلا»
توی یک دهکده ای خونه ای ویرونی بود. توی او خونه زن و یه دختری، یه مرد دهقونی بود. صبح تا شب دهقون پیر کار می کرد بخور و نمیر .
بخوانید