توی جنگل سرسبز قصهی ما حیوونهای زیادی (بچهها) زندگی میکردند. حیوونهای زیاد و جورواجوری مثل خانم موشه، خاله دارکوبه، عمو جغد پیر، کبوتر مهربون، دیگه جانم براتون بگه سنجابهای شیطون.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: قویترین حیوان جنگل / توانایی های انسان در سختی ها شکوفا می شود
کنار رود پُرآب خیال، جنگل سرسبزی بود پر از حیوانهای جورواجور. یک روز حیوانهای جنگل دورهم نشسته بودند و دربارهی قویترین حیوان جنگل حرف میزدند. روباه گفت: «قویترین حیوان جنگل ببر است.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: دیگ گلی، انگشتانهی مسی، ملاقهی نوک گلی / از اعتماد دیگران سوء استفاده نکنیم
یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. مورچهای بود، مورچهی پرکاری بود. مورچه از صبح تا شب کار میکرد. توی لانه دانه انبار میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: آدمک برفی / خواسته های ما باید بر اساس نیاز واقعی باشد
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. کنار یک دهکدهی کوچک تپهای بود. یک روز سرد زمستانی چند پسر کوچولو بالای آن تپه یک آدمک برفی کوچک درست کردند.
بخوانیدحکایات گلستان: چاق و لاغر / پرخوری و تن پروری زیان آور است
آوردهاند که در زمان قدیم دو درویش خراسانی با یکدیگر دوست بودند. آن دو باهم چنان صمیمی بودند و مهربان که مردم میگفتند آن دو دوست، مثل دو مغز بادام هستند در یک پوست.
بخوانید