مأموران شکاربانی دیده بودنش که از یک جاده بزرو بالا میرود. اول احیاناً موتور را در سایه تختهسنگی دیدهاند و بعد دیگر ... پیدا کردنش آنقدرها مشکل نبوده است.
بخوانیدداستان کوتاه معصوم اول “مترسک ترسناک” / نوشته: هوشنگ گلشیری
برادر عزیزم، نامه شما رسید. خیلی خوشحال شدم. اگر از احوالات ما خواسته باشید سلامتی برقرار است و ملالی نیست جز دوری شما
بخوانیدقصه کودکانه: عمو یادگار و گنجشک کوچولو || بادآورده را باد میبرد
یک روز که گنجشک نشسته بود جلوی لانهاش، باد از توی پنبهزار یک پنبهدانه آورد و انداخت جلوی پایش.
بخوانیدداستان کوتاه: ” عکسی برای قاب عکس خالی من ” / نوشته: هوشنگ گلشیری
هیچکس حدس نمیزد که اینطور بشود، یعنی اینطور که آنها رفتار کردند کار را مشکلتر کرد. ابتدای کار مشکل میشد...
بخوانیدداستان کوتاه: مردی با کراوات سرخ / نوشته: هوشنگ گلشیری
آقای س. م. به شماره 9/ 12356 مردی است با موی کوتاه. من از او همین را میدانستم و این که یحتمل عینک میزند.
بخوانید