اون شب، خرسک کوچولوی قصهی ما، اصلاً خوابش نمیاومد. برای همین هم از روی تختش آمد پایین. پاورچین، پاورچین رفت پشت پنجره ایستاد. پردههای اتاقش را کنار زد. پنجره رو باز کرد. نسیم خنک شب آمد و صورت خرسک را نوازش کرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: بادبادک کجا میری + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 47#
یکی بود، یکی نبود و پسرک گفت: «امروز میخوام یه نقاشی قشنگ بکشم.» قلممو رو توی رنگ زد و یه دایره کشید، دورش هم خطهای بلند و کوتاه زردکشید.
بخوانیدقصه کهن روسی: سه خرس / نسخه روسی قصه موطلایی و سه خرس #10
روزی، دختر کوچکی از خانه، تنها به جنگل رفت. در جنگل راه را گم کرد و مشغول جستجوی راه خانهاش شد، اما پیدا نکرد و در جنگل به خانهی کوچکی رسید.
بخوانیدقصه کهن روسی: افسانه اسب عجیب «سیفکا – بورکا» / پایان خوش پسرک پاک و ساده دل #9
یکی بود، یکی نبود؛ پیرمردی بود، سه پسر داشت. بسر کوچک او را همه «ایوان احمق» صدا میکردند. یکبار پیرمرد گندم کاشت و گندم خوبی به عمل آمد اما معلوم نبود کی هر شب میآمد و گندمها را لگدکوب میکرد.
بخوانیدقصه کهن روسی: دکتر آی-وای / داستان پزشک فداکار 8#
یکی بود، یکی نبود. در زمانهای خیلی قدیم، دکتر مهربانی بود به نام دکتر «آی-وای». یک روز گرم تابستان دکتر زیر درخت نشسته بود. گاوها، گرگها، سگها، خرسها، سوسکها، پروانهها، کرمها و سایر حیوانات دیگر برای معالجه پیش او میآمدند
بخوانید