قنبر و کریم در زیر آفتاب داغ، بیابان عرقریزان بهطرف شهر و خانهشان میرفتند. قنبر که چهرهای آفتابسوخته و بدنی تنومند داشت، جلوتر و کریم پشت سرش هنهنکنان راه میرفت.
بخوانیدقصه عامیانهی کرهای: جواهر زبان روباه / افسانهای از کره
در زمانهای قدیم در دهکدهای مدرسهی بزرگی وجود داشت که حدود صد دانشآموز شبها میآمدند و با صدای بسیار بلند درس میخواندند. بعضی وقتها که بچهها برای رفتن به خانههایشان دیرشان میشد
بخوانیدقصههای کلیله و دمنه: خشم ماه / هوش خرگوش قویتر از هیکل فیل است
در سرزمینی در کنار چشمهای پرآب، تعدادی فیل به خوبی و خوشی زندگی میکردند. چشمه، صاف و زلال بود و وقتیکه عکس آسمان و ابرها در آن میافتاد، مانند تابلویی زیبا به نظر میرسید که تغییر شکل میداد.
بخوانیدقصههای کلیله و دمنه: شب، ستاره و دزد / صاحبخانهی باهوش و دزدهای نادان
شب بود. ستارهها مانند پولکهای براق میدرخشیدند و آسمان و کوچهها را روشن کرده بودند. احمد توی حیاط دراز کشیده بود و به اینهمه زیبایی نگاه میکرد.
بخوانیدافسانه هندی: برهمن و شاگردش / سرانجام حرص و طمع
برهمن شاگردی داشت که همیشه گرسنه بود؛ زیرا برهمن در همهی روز تنها یک قرص نان ذرت کوچک به وی میداد.
بخوانید