مدیر ایپابفا

دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی، آشنا با فرایند بازتولید متن به روش OCR، تولید کتاب EPUB ایپاب برای گوشی و تبلت، علاقمند به بازآفرینی و بازخوانی کتاب های قدیمی و قصه های خاطره انگیز

قصه کودکانه گندم سیاه ، عاقبت غرور || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-گندم-سیاه

اگر بعد از رگبار و رعدوبرق، از کنار مزرعه گندم سیاه بگذری، آن را کاملاً سیاه و خشک‌شده می‌بینی؛ انگار که در شعله‌های آتش سوخته باشد. کشاورزان می‌گویند که این کار صاعقه است؛ اما این حادثه چه زمانی اتفاق افتاد؟ گندم سیاه کی سیاه شد؟

بخوانید

قصه کودکانه: فرمانروای ظالم || پرواز کیکاووس به روایت هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-فرمانروای-ظالم

یکی بود یکی نبود. فرمانروای ظالم و ستمگری بود که فقط به جنگ و خونریزی فکر می‌کرد. او کاری جز جنگ بلد نبود، حرفی به‌جز جنگ نمی‌زد و تمام آرزویش این بود که صاحب و فرمانروای همه جهان بشود و کاری کند که مردم دنیا از شنیدن نامش به وحشت بیفتند.

بخوانید

قصه کودکانه: توک کوچک، یک بچه درس‌خوان || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-توک-کوچک

او را «توک کوچک» صدا می‌کردند؛ اما این اسم واقعی‌اش نبود. وقتی‌که تازه زبان باز کرده بود و نمی‌توانست درست حرف بزند، به خودش توک می‌گفت. البته منظورش از این کلمه، «چارلی» بود؛ یعنی نام واقعی او چارلی بود.

بخوانید

قصه کودکانه: گل مینا || عشق به طبیعت از نگاه هانس کریستن اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-گل-مینا

یکی بود یکی نبود. کنار جاده، خانه کوچک و قشنگی بود. روبه‌روی این خانه، باغچه‌ای پر از گل و سبزه قرار داشت که اطرافش را پرده سبزرنگی کشیده بودند. در گودالی که ازآنجا زیاد دور نبود، بوته مینای کوچکی روییده و غنچه کرده بود.

بخوانید