مدیر ایپابفا

دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی، آشنا با فرایند بازتولید متن به روش OCR، تولید کتاب EPUB ایپاب برای گوشی و تبلت، علاقمند به بازآفرینی و بازخوانی کتاب های قدیمی و قصه های خاطره انگیز

قصه عامیانه ارمنی: نظر شجاع || وانمود کن از چیزی نمی ترسی!

قصه-عامیانه-ارمنی-نظر-شجاع

(نظر) نام مردی بود فقیر که با خواهرش در خانه‌ای محقر زندگی می‌کرد. وی مردی تنبل و بیکار و آن‌چنان ترسو بود که از ترس اینکه مبادا کسی وی را به قتل برساند، از خانه خارج نمی‌شد و تمام روز دامن خواهرش را رها نمی‌کرد و بدون او جایی نمی‌رفت و به همین جهت بود که مردم او را نظر بزدل می‌نامیدند.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: اسب آتشین || در جستجوی خاک پاک

قصه-عامیانه-ارمنی-اسب-آتشین

حاکمی سه پسر داشت و روزی به‌سختی بیمار شد و فرزندان خود را فراخواند و گفت: - من دچار بیماری سختی شده‌ام که فقط یک راه علاج دارد و آن مالیدن مقداری خاک به زیر پاهایم از زمینی است که پای بشر به آنجا نرسیده باشد.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: جوانی که حکمران را دزدید || طعنه نزن!

قصه-عامیانه-ارمنی-جوانی-که-حکمران-را-دزدید

جوانی به نام چیکو -برخلاف سایر جوانان- در هیچ کاری مهارت نداشت جز دزدی. وی روزی عموی خود را وادار کرد که همراه او به دزدی میوه بروند. وارد باغ همسایه شدند و در حینی که عمو از درخت هلو بالا رفته بود، چیکو طوری لباس‌های عمویش را دزدید که خودش هم متوجه نشد.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: برادر زیرک || همیشه گناه روزگار نیست…

قصه-عامیانه-ارمنی-برادر-زیرک

در دهی دو برادر به سر می‌بردند که یکی باهوش و زیرک و دیگری ابله بود. برادر زیرک تمام کارهای سنگین را بر عهده برادر احمق خود واگذار نموده و آزار و اذیتش می‌کرد. به‌طوری‌که آن جوان به تنگ آمد و روزی گفت: - من دیگر مایل نیستم که در اینجا بمانم و از تو جدا خواهم شد.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: روزی که خورشید از مغرب طلوع کرد

قصه-عامیانه-ارمنی-روزی-که-خورشید-از-مغرب-طلوع-کرد

به نام خدا هیزم‌شکنی چون سایر هیزم‌شکن‌ها و سایر آدم‌ها همسری داشت. ولی خداوند نه بچه‌اش می‌داد و نه اینکه قوم‌وخویشی داشت. هرروز صبح با طلوع فجر، مرد نگون‌بخت به بیشه می‌رفت و چوب خشک را جمع‌آوری می‌نمود

بخوانید