«گوش دراز» خرگوش کوچولوی شیطان و قشنگی است که با پدر و مادرش در لانهی کوچکی میان مزرعهی سرسبزی زندگی میکند. گوش دراز تمام روز را میان علفهای بلند میدود و با دوستانش بازی میکند یا به دیدن همسایههایشان میرود و ساعتی را با آنها میگذراند.
بخوانیدقصه کودکانه: دُرنا کوچولو گریه نکن! || از بزرگترها سوال کن!
کنار دریاچهای قشنگ و آبی، پرندههای زیادی زندگی میکردند. در میان این پرندهها مرغ دریایی کوچولویی بود به اسم «دُرنا». دُرنا کوچولو آنقدر دریاچه را دوست داشت که ساعتها مینشست به آن نگاه میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: لاکپشتی که لاکش را دوست نداشت
«لاکی» لاکپشت کوچولویی است که در جنگل سرسبز و قشنگی زندگی میکند. او در تمام طول روز، در جنگل قدم میزند، از علفهای تازه و خوشمزه میخورد، گلهای رنگارنگ را بو میکند، از آب خنک چشمه مینوشد و هر وقت خسته میشود، سرش را توی لاک محکمش میبَرد و میخوابد.
بخوانیدقصه کودکانه: دهکدهای که مردم آن هیچوقت باهم دعوا نمیکنند
يك روز گربهی وحشی به دیدن کالولو خرگوشه رفت و به او گفت: «نزديك لانهی من يك دهکده وجود دارد که مردم آن هیچوقت باهم دعوا نمیکنند.» کالولو گفت: «نه خير؛ هیچ دهکدهای وجود ندارد که مردم آن باهم دعوا نکنند.»
بخوانیدقصه کودکانه پرنسس زیبا || یک قصه عاشقانه فانتزی
روزی بود، روزگاری بود و پرنسس خیلی زیبایی بود که چشمهای درخشان و موهای سیاه بلندی داشت. پدر این پرنسس، ثروتمندترین حکمران جهان بود و چون تنها همين یك فرزند را داشت بالاخره تمام ثروت او روزی به دخترش میرسید.
بخوانید