مدیر ایپابفا

دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی، آشنا با فرایند بازتولید متن به روش OCR، تولید کتاب EPUB ایپاب برای گوشی و تبلت، علاقمند به بازآفرینی و بازخوانی کتاب های قدیمی و قصه های خاطره انگیز

داستان زندگی پیامبران: حضرت یحیی و زکریا سلام الله علیهما

قصه های قرآن داستان حضرت یحیی و زکریا (17)

مریم، دختر عمران بود. مادر مریم نذر کرده بود که فرزندش را در عبادتگاه گذارد، تا پیوسته، در آنجا باشد، خدا را عبادت و خلق را خدمت کند. در آن روزگار، عبادتگاه، تنها محل گردآمدن مردم، و جای عبادت و پند و اندرز و شنیدن و آموختن بود، برخی از مردم سراسر عمر، در عبادتگاه می‌ماندند

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: بالش بازیگوش | اهل شلوغ پلوغ نباشیم!

قصه-شب-کودک-بالش-بازیگوش

سال‌ها پیش در اتاق خانه‌ای، بالش و تُشک و لحافی باهم دوست بودند. تشک، آرام و کم‌حرف بود. لحاف خوش‌زبان و مهربان بود؛ ولی بالش پرسروصدا و بازیگوش. بالش هر بار که می‌شد و هر وقت که می‌توانست، از این‌طرف اتاق به آن‌طرف اتاق می‌رفت و صدای همه را بلند می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: جوراب سفید و آبی || جورابت را لنگه به لنگه نپوش!

قصه-شب-کودک-جوراب-سفید-و-آبی

روزی از روزها، توی اتاق یک خانه، کنار جوراب‌ها و لباس‌ها، جوراب سفیدی گفت: «کجاست؟ داداش من کجاست؟» جوراب آبی که پیش جوراب سفید بود پرسید: «داداش من هم نیست، کسی او را ندیده؟» لباس‌ها و جوراب‌ها همدیگر را نگاه کردند؛ ولی کسی جوابی نداد.

بخوانید

قصه کودکانه: پرده و باد و پنجره | هر کار به جای خویش نیکوست!

قصه-شب-کودک-پرده-و-باد-و-پنجره

روزی از روزها یک پرده‌ی گل‌دار قشنگ، از پنجره‌ی یک اتاق کوچولو آویزان شد. پنجره تا پرده‌ی قشنگ را دید گفت: «خوش‌آمدی پرده کوچولو. خیلی خوش‌آمدی.» پرده کوچولو گفت: «حالا چرا این‌قدر از آمدن من خوش‌حال شدی؟»

بخوانید

جز زیبایی ندیدم: زندگینامه حضرت زینب (س) | روایتی زیبا از مدینه تا دمشق

جز زیبایی ندیدم زندگینامه حضرت زینب سلام الله علیها (2)

دیده بیابان می‌دید. نیزه‌های خورشید بر زمین می‌تابید. گل آفتاب در آسمان می‌درخشید. بیابان، نامهربان و عریان بود. سخت بود و سوزان، شنزار در شنزار... نه بادی، نه بارانی، نه بانگی، نه فریادی، نه گُلی، نه گیاهی ... زمین خشک خشک بود، نه آبی، نه سایه‌ای، نه جنبشی و نه جنبنده‌ای...

بخوانید