تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 1

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 2

کتاب داستان کودکانه قدیمی

مارتین در ییلاق

لذت تعطیلات تابستان در دهکده

داستان‌های مصور رنگی برای کودکان

نویسنده: گلبرت دلاهیه
نقاش: مارسل مارلیه
مترجم: موسی نباتی- نعمتی
چاپ اول: ۱۳۵۲

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 3

به نام خدا

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 4

پدر و مادر مارتین هرسال وقتی مدرسه‌ها تعطیل می‌شود برای هواخوری، چند روزی به ییلاق می‌روند. امسال هم پدر مارتین تصمیم گرفت که با مامان و مارتین و ژان به یک دهکده‌ی زیبا برود.

مارتین، سگِ کوچولو را هم با خود آورده بود.

اتومبیل آن‌ها کنار جاده توقف می‌کند تا مارتین و ژان بتوانند از روی نقشه راه را پیدا کنند.

(آن‌ها باید به سمت راست بپیچند).

«آفرین بر مارتین و ژان، چه خوب جاده را پیدا کردید!»

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 5

اتومبیل مارتین به‌زودی به شهر کوچکی می‌رسد. یک شهر بسیار قشنگ با میهمان‌خانه و مدرسه و خانه‌های زیبا. امروز چهارشنبه‌بازار است. دهقانان از اطراف به شهر می‌آیند تا محصولات خود را بفروشند و آنچه را که لازم دارند، خریداری کنند.

یک مرد با یک سبد پر از تخم‌مرغ به آن‌ها خوش‌آمد می‌گوید و با عصایش راه دهکده را به آن‌ها نشان می‌دهد. او می‌گوید:

– «از این خیابان بروید. به یک جاده خاکی خواهید رسید. روی اولین پل، دهکده نمایان خواهد شد.»

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 6

اتومبیل دوباره به راه می‌افتد. یک جاده‌ی خاکی و بعد هم یک پل چوبی.

(آه این دهکده چقدر زیبا است! حتماً در اینجا به خانواده‌ی مارتین خیلی خوش خواهد گذشت).

اتومبیل آن‌ها نزدیک رودخانه توقف می‌کند و بچه‌ها اسباب‌ها را از ماشین بیرون می‌آورند.

حالا باید چادر را برپا کرد. پدر و ژان میخ‌های چادر را می‌کوبند و طناب‌ها را می‌بندند.

(هوای دهکده چقدر پاک و خنک است).

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 7

بالاخره چادر آماده می‌شود.

بچه‌های دهکده وقتی چشمشان به چادر می‌افتد، می‌آیند تا آن را از نزدیک تماشا کنند. یکی از آن‌ها می‌گوید: «آه چه چادر قشنگی، مثل خانه‌ی عروسک است».

مارتین می‌گوید: «این چادر را تازه خریده‌ایم. نگاه کنید چقدر جادار است. من با برادرم ژان و پدر مادرم می‌توانیم به‌راحتی شب‌ها در این چادر بخوابیم.»

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 8

مارتین با کمک ژان تشک بادی را پر از باد می‌کند و روی آن دراز می‌کشد. یکی از بچه‌ها می‌گوید:

– «تو شب‌ها روی این تشک بادی می‌خوابی؟»

مارتین با خوشحالی می‌گوید:

– «بله اگر به آن عادت کنید خیلی راحت است. شما می‌توانید آن را در یک چمدان خیلی کوچک هم جا بدهید.»

ژان می‌گوید:

– «مارتین بلند شو تا با دوستان تازه‌ی خود بازی کنیم.»

مارتین می‌گوید:

– «فکر خوبی است. ما می‌توانیم رادیو را هم روشن کنیم و به موسیقی گوش دهیم.»

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 9

بچه‌ها رادیو را روی سبزه‌ها می‌برند و آن را روشن می‌کنند. سگ با شنیدن صدای موسیقی جست‌وخیز را شروع می‌کند.

موسیقی برای پرنده‌ها هم جالب است و آن‌ها را به شوق می‌آورد.

پرندگان با خوشحالی می‌خوانند و یک خرگوش کوچولو در پشت علف‌ها بی‌سروصدا به موسیقی گوش می‌دهد. بچه‌ها باید مواظب باشند که رادیو خراب نشود. وگرنه هیچ‌کس در دهکده نمی‌تواند آن را درست کند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 10

دهکده برای هواخوری و بازی جای بسیار خوبی است.

بچه‌ها می‌توانند بدون ترس از اتومبیل و دوچرخه روی علف‌های سبز بازی کنند.

مارتین روی علف‌ها معلق می‌زند: «ببینید بچه‌ها! باید این‌طوری معلق زد… یک … دو … سه…»

سگِ کوچولو چقدر خوشحال است که مارتین می‌تواند معلق بزند.

آن‌ها خیابانی هم بازی می‌کنند.

(غلت زدن روی علف‌های نرم چقدر لذت‌بخش و نشاط‌آور است).

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 11

مارتین خیلی دلش می‌خواهد در میان مزارع گندم دنبال پروانه‌های رنگارنگ بدَوَد. سگ کوچولو هم از این کار خوشش می‌آید. مزرعه پر است از پروانه‌های زرد و قرمز و آبی، ولی سگ کوچولو عجله می‌کند و قبل از اینکه مارتین پروانه‌ها را بگیرد، آن‌ها را فراری می‌دهد.

سگ کوچولو فکر می‌کند که می‌تواند خودش برای مارتین پروانه شکار کند؛ اما پروانه‌ها از دست او فرار می‌کنند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 12

نزدیک غروب، مامان، بچه‌ها را صدا می‌زند. باید شام را آماده کرد. ژان سرِ چشمه می‌آید تا پارچ را آب کند و مارتین در پهن کردن سفره به مامان کمک می‌کند. پدر هم مشغول روشن کردن اجاق است.

مارتین و ژان اجازه نمی‌دهند که همه‌ی کارها را مامان و بابا انجام دهند. آن‌ها عقیده دارند که کار باید تقسیم شود و همه در انجام آن همکاری داشته باشند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 13

شام که حاضر شد همه دور سفره می‌نشینند و مشغول خوردن می‌شوند. گنجشک‌ها روی شاخه‌ی درخت انتظار می‌کشند تا شام تمام شود و سفره را روی علف‌ها بتکانند. اگر سگ نبود آن‌ها می‌توانستند روی زمین، نزدیک سفره بنشینند تا بچه‌ها برایشان ریزه نان بریزند؛ اما سگ حالا عصبانی است و حتماً آن‌ها را دنبال خواهد کرد.

بچه‌ها امروز خیلی کار کرده‌اند و اشتهای زیادی دارند. آن‌ها هیچ‌وقت در شهر این اندازه غذا نمی‌خورند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 14

نزدیک غروب بچه‌ها به همراه پدر به قایق‌سواری می‌روند. قایق‌سواری در رودخانه، میان نیلوفرهای آبی چه لذتی دارد! آن‌ها فراموش کرده بودند سگ را با خود ببرند. سگ در ساحل به دنبال قایق می‌دود و واق … واق می‌کند.

مارتین می‌تواند ماهی‌هایی را که به سطح آب نزدیک می‌شوند تماشا کند؛ اما نمی‌تواند آن‌ها را با دست بگیرد. برای گرفتن ماهی مثل این پسرک زیبا باید قلاب ماهیگیری داشت.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 15

مارتین و خانواده‌اش اولین شب را به‌راحتی در چادر می‌خوابند.

صبح، خورشید طلوع کرده بود؛ اما آن‌ها هنوز خواب بودند.

خروس دهکده رفته بود روی ماشین تا با صدای خود همه را از خواب بیدار کند.

(آهای بچه‌ها بیدار شوید! حیف است که طلوع آفتاب را نبینید و هوای خوب صبحدم را تنفس نکنید. بیدار شوید! آهای مارتین … آهای ژان!)

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 16

سگِ کوچولو زودتر از همه از چادر بیرون می‌آید.

«به‌به چه هوای خوبی! آدم دلش می‌خواهد در این هوای خوب ورزش کند.»

سگِ کوچولو ناگهان چشمش به یک خرگوش می‌افتد و با خوشحالی می‌گوید: «حالا موقع دویدن است.»

خرگوش فرار می‌کند و سگ هم به دنبالش. خرگوش کوچولو می‌داند که سگ هرگز او را گاز نخواهد گرفت.

(این هم ورزش صبح، برای سگ کوچولو.)

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 17

مارتین و ژان پس از شستشوی صورت و دندان، از یک خانواده‌ی ده‌نشین مقداری شیر تازه می‌خرند. هوای دهکده پر از بوی علف و عطر گل‌های وحشی است. گنجشک‌ها بال‌های خود را برهم می‌زنند و جیک‌جیک می‌کنند. مارتین و ژان در میان راه، یک بچه جوجه‌تیغی می‌بینند. مارتین کمی شیر برایش روی علف‌ها می‌ریزد. جوجه‌تیغی چقدر دلش می‌خواست با مارتین و ژان دوست شود؛ اما مارتین نمی‌تواند از او به‌خوبی نگهداری کند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 18

نزدیک ظهر بچه‌ها به کنار رودخانه می‌روند. ژان در رودخانه آب‌تنی می‌کند.

– «آه چه آب سردی!»

مارتین هم لباس عروسکش را آورده تا در آب بشوید. سگِ کوچولو ناگهان به میان آب می‌پَرَد. اوه، نترسید! او خیلی خوب می‌تواند روی آب شنا کند، حتی بهتر از ژان.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 19

آن روز عصر مارتین و ژان و دوست جدیدشان با گوساله و سگِ کوچولو بازی بامزه‌ای کردند. ژان سعی می‌کرد گوساله را بگیرد. ولی گوساله دلش می‌خواست با بچه‌ها بازی کند و کاری کند که آن‌ها به دنبال او بدَوَند.

گوساله روی چمن‌های نرم می‌دوید و بچه‌ها را به دنبال خود می‌کشید. سگ کوچولو هم می‌خواست دُم او را گاز بگیرد؛ اما گوساله دمش را بالا می‌بُرد.

این بازی برای همگی آن‌ها جالب و خنده‌دار بود.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده 20

عاقبت، گوساله خسته می‌شود و ژان سر طناب را به گردن او می‌بندد و یک سر دیگر را هم به میخ چوبی بزرگی محکم می‌کند تا گوساله دیگر فرار نکند. این یک بازی شیرین بود و بچه‌ها و گوساله و سگِ کوچولو همگی در آن شرکت داشتند و چقدر هم لذت‌بخش و خنده‌دار بود.

مارتین و ژان و سگِ کوچولو هرگز این روزهای خوب را فراموش نخواهند کرد. هرگز … هرگز …

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=41885

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. واقعا ممنون بخاطر انتشار کتابهای قدیمی کودکان. من با بعضی از این کتابها که به دوران کودکیم بر می گرده یه عالمه خاطره خوش دارم و چقدر از دیدنشون در اینحا خوشحال شدم. دیدن داستانها و تصاویر کتاب هدی و کلارا، مارتین و … چه حس خوبی بهم داد. مرسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *