تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-معلم-جدید

قصه کودکانه پیش از خواب: معلم جدید / مراقب افراد حقه باز و شیاد باشیم

قصه کودکانه پیش از خواب

معلم جدید

نویسنده: مژگان شیخی

جداکننده متن Q38

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. کلاسی بود که شاگردهای آن بچه گوسفندها، یعنی بره‌ها بودند. بره‌های ناز و کوچولو هرروز شاد و خوشحال به مدرسه می‌رفتند و درس می‌خواندند. یک روز معلم آن‌ها مریض شد. آقا گوسفنده، یعنی معلم بره‌ها برای معالجه به جای دوری رفت.

بره‌ها، معلم نداشتند. آقا معلم به آن‌ها گفته بود تا وقتی‌که برمی‌گردد، خودشان درس را بخوانند. هر چند روز یک‌بار هم به مدرسه بیایند و باهم درس بخوانند.

یک روز بره‌ها به کلاس آمده بودند و درسشان را می‌خواندند که گوسفند عجیب‌وغریبی وارد کلاس شد و گفت: «سلام بره‌های خوبم. من را معلمتان فرستاده. از این به بعد شما معلم دارید.»

یکی از بره‌ها گفت: «چه پشم‌های بلندی دارد! توی این گرما چرا پشم‌هایش را نچیده است؟»

یکی دیگر از بره‌ها هم گفت: «چقدر خودش را پوشانده. چه گوسفند بزرگ و بدقیافه‌ای!»

یکی از بره‌ها که اسمش مو فرفری بود به دوستانش گفت: «بس کنید! او را آقا معلم فرستاده. بهتر است به حرف‌هایش گوش کنیم».

معلم جدید گفت: «بره‌های خوبم، از امروز من معلم شما هستم. بهتر است به حرف‌هایم خوب گوش کنید.»

بره‌ها گوش‌هایشان را برای شنیدن حرف‌های معلم جدید تیز کردند. معلم جدید گفت: «خُب، چون خیلی از درس عقب هستید، از همین امروز درس را شروع می‌کنیم.»

بره‌ها گفتند: «چه خوب!»

معلم جدید صدای کلفتش را صاف کرد و گفت: «حالا می‌خواهم ببینم چقدر نوشتن بلد هستید؟ پس چیزهایی را که می‌گویم بنویسید: همه باید زیاد علف بخوریم تا چاق شویم. علف خوردن خیلی خوب است. گوسفندها باید زیاد علف بخورند تا چاق و بزرگ شوند.»

بره‌ها با تعجب به یکدیگر نگاه می‌کردند و هرکدام چیزی می‌گفتند. کلاس پر از سروصدا شده بود. معلم جدید گفت: «ساکت! حرف نزنید و فقط چیزهایی را که می‌گویم بنویسید.»

بره‌ها به یکدیگر می‌گفتند: «این دیگر چه معلمی است؟ ما که از این درس‌ها نداشتیم!»

موسیاه، یکی از بره‌ها گفت: «اجازه!»

معلم جدید گفت: «اجازه بی‌اجازه! به‌جای اجازه گرفتن بهتر است بنویسی!»

بره‌ها دیگر حرفی نزدند و فقط نوشتند.

***

فردای آن روز، معلم جدید بره‌ها را به گردش علمی برد؛ اما به‌جای اینکه به آن‌ها درس بدهد، وادارشان کرد تا می‌توانند علف بخورند. او راه می‌رفت و می‌گفت: «بخورید، بره‌های خوبم، بخورید!»

بره‌ها روزبه‌روز بیشتر تعجب می‌کردند.

روزی یکی از بره‌ها گفت: «اجازه! آقا معلم قبلی‌مان به ما درس علف خوردن نمی‌داد. او اصلاً این‌طوری نبود.»

معلم جدید عصبانی شد و گفت: «ساکت. هر معلمی یک روشی برای درس دادن دارد».

چند روز گذشت. یک روز، مو فرفری که از همه چاق‌تر بود به کلاس نیامد. فردای آن روز هم نیامد و همین‌طور روزهای بعد. بره‌ها همه‌جا را گشتند؛ ولی نتوانستند او را پیدا کنند.

یکی از بره‌ها از معلم جدید پرسید: «آقا معلم چه‌کار کنیم؟ همه‌جا را گشتیم؛ اما مو فرفری نیست که نیست.»

معلم جدید کمی ناراحت شد و گفت: «خُب من چه‌کار کنم که او نیست؟ بگردید. بازهم بگردید. حتماً پیدایش می‌کنید.»

چند روز دیگر دم سیاه به کلاس نیامد. بره‌ها هرچه گشتند، او را هم پیدا نکردند. همه ناراحت بودند و ترسیده بودند. دیگر هیچ‌کس حوصله‌ی درس خواندن و آن‌همه علف خوردن را نداشت.

کار معلم جدید این شده بود که به آن‌ها علف بدهد. حتی می‌گفت در کلاس هم می‌توانند علف بخورند.

***

یک روز بره‌ها درس حساب داشتند. معلم جدید می‌گفت: «یک گوسفند چاق با یک گوسفند چاق دیگر می‌شود، دو گوسفند چاق…»

ناگهان در باز شد و معلم قدیمی بره‌ها به کلاس آمد. معلم جدید رنگش پرید و شروع کرد به لرزیدن. معلم قدیمی به معلم جدید نگاه کرد و گفت: «تو دیگر کی هستی؟ چه کسی تو را فرستاده؟»

بره‌ها با تعجب فریاد زدند: «آقا معلم، مگر شما او را نفرستاده بودید؟»

معلم جدید با ترس گفت: «من… من… من بره‌ها را دوست دارم.» و با ترس به‌طرف در دوید.

معلم قدیمی فریاد زد: «بچه‌ها او را بگیرید.»

معلم جدید فریادی کشید. همه، دندان‌هایش را دیدند. به سرش ریختند و اجازه ندادند که هیچ کاری بکند. پشم‌هایی که به تنش چسبیده بود، کَنده شد. همه آقا گرگه را شناختند. بره‌ها ترسیدند. ولی معلمشان گفت: «نترسید بچه‌ها، او را بزنید. وقتی همه باهم باشیم و به یکدیگر کمک کنیم دشمن هیچ کاری نمی‌تواند بکند.» و خودش هم شروع کرد به زدن او.

بره‌ها با هر چیزی که دم دستشان بود، او را زدند.

آن‌قدر او را زدند که دندان‌هایش شکست. گرگه با همان حال فرار کرد و رفت. رفت و رفت. او هنوز هم می‌رود و دیگر فکر معلم شدن به سرش نزده است.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=40836

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *