تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان مصور کودکانه بانوی چراغ به دست

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین

کتاب داستان مصور کودکانه

بانوی چراغ به دست

داستان زندگی فلورانس نایتینگل، بنیان‌گذار پرستاری نوین

نوشته: شاگا هیراتا
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان

به نام خدا

سال‌های پیش، در کشور ایتالیا، دختر کوچولویی به دنیا آمد. پدر و مادرش که از به دنیا آمدن او خیلی خوشحال شده بودند، جشنی برپا کردند و نام دختر کوچکشان را فلورانس گذاشتند.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 1

فلورانس کوچولو در کنار پدر و مادرش زندگی خوبی داشت، او بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. خواهر کوچکش با او بازی می‌کرد و او را می‌خنداند. فلورانس کم‌کم خواندن و نوشتن یاد گرفت. او بیشتر اوقات کتاب می‌خواند. فلورانس از اینکه خانواده مهربانی داشت خوشحال بود.

فلورانس بااینکه کوچک بود، اما قلب مهربانی داشت. او با همه‌ی بچه‌های هم سن و سالش فرق داشت. فلورانس ساعت‌ها می‌نشست و کتاب‌های پدرش را می‌خواند؛ با حیوان‌های کوچک بازی می‌کرد؛ برای پرنده‌ها دانه می‌ریخت؛ گاهی هم با عروسک‌هایش بازی می‌کرد. بعضی وقت‌ها فکر می‌کرد که یکی از عروسک‌ها بیمار است. آن‌وقت بود که عروسک را در دامنش می‌گذاشت و از او پرستاری می‌کرد. گاهی هم دست یا پای عروسک را با پارچه تمیزی می‌بست تا زخمش خوب شود.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 2

روزی از روزها، فلورانس به کلیسا رفت تا دعا بخواند. وقتی دعا خواندن او تمام شد، همراه پدر روحانی به‌طرف خانه حرکت کرد. در بین راه به پسرک چوپانی رسیدند که از ناراحتی گریه می‌کرد. فلورانس علت گریه پسرک را پرسید. پسرک چوپان جواب داد: «پای سگ گله‌ام شکسته است».

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 3

فلورانس فوراً دست‌به‌کار شد، با چندتکه تخته و مقداری پارچه پای سگ گله را بست. چند روز بعد پای سگ کاملاً خوب شد و دوباره همراه گله به کوه و دشت رفت.

چند روز بعد، فلورانس به یک یتیم‌خانه رفت. یتیم‌خانه جایی بود که از بچه‌های بی‌سرپرست نگهداری می‌کردند. فلورانس مردی را دید که برای بچه‌ها نان و کیک آورده بود. بچه‌های گرسنه دور مرد جمع شده بودند و با خوشحالی از او نان می‌گرفتند و می‌خوردند. فلورانس از دیدن آن صحنه درس بزرگی گرفت. او آرزو کرد که ای‌کاش او هم بتواند به مردم کمک کند. او تا مدت‌ها به فکر مردم فقیر و بیچاره بود و عاقبت هم تصمیم گرفت که در زندگی، تا جایی که می‌تواند، به همه کمک کند.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 4

روزی فلورانس از کنار مزرعه‌ای می‌گذشت. مزرعه، خشک بود و محصولی نداشت. مرد کشاورز به پرچین‌های مزرعه تکیه داده و گریه می‌کرد. مادر پیرش کنار او ایستاده بود. فلورانس از دیدن پیرزن و مرد کشاورز، خیلی ناراحت شد و به آن‌ها گفت: «می‌توانم به شما کمک کنم؟».

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 5

مرد کشاورز گفت: «همسرم بیمار است و من کسی را ندارم که از او پرستاری کند.»

فلورانس گفت: «من حاضرم به خانه شما بیایم و از همسر شما پرستاری کنم.»

روز بعد، فلورانس به خانه مرد کشاورز رفت. زن را روی تخت خواباند، برایش غذای مناسبی پخت و به او دارو داد و در کارهای خانه به مرد کمک کرد.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 6

دختر کوچک آن‌ها هم به فلورانس کمک می‌کرد. فلورانس چند روزی در خانه مرد کشاورز ماند و از آن زن پرستاری کرد تا حال او کاملاً خوب شد و از رختخواب بیرون آمد. فلورانس خوشحال بود که به کسی کمک کرده است.

کم‌کم علاقه‌ی فلورانس به کار پرستاری، آن‌قدر زیاد شد که تصمیم گرفت به کشور دیگری برود و در بیمارستانی کار کند تا کار پرستاری را یاد بگیرد. او از پدرش اجازه گرفت و به سفر رفت و در بیمارستانی مشغول کار شد. در آن روزگار، مردم شغل پرستاری را دوست نداشتند و فقط عده کمی از زن‌ها حاضر بودند که به‌عنوان پرستار کار کنند؛ اما فلورانس تصمیم گرفته بود که در آینده پرستار شود و به بیمارها کمک کند. او شب و روز از بیمارها پرستاری می‌کرد.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 7

فلورانس باهمه پرستارهای دیگر فرق داشت. او نه‌تنها از بیمارها پرستاری می‌کرد و به آن‌ها دارو و غذا می‌داد، بلکه مثل یک مادر مهربان به آن‌ها محبت می‌کرد. او ساعت‌ها کنار آن‌ها می‌نشست و به حرف‌های آن‌ها گوش می‌داد. درد دل‌های آن‌ها را می‌شنید و اگر کمکی از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. اگر بیمار، پسربچه یا دختربچه‌ای بود، فلورانس با آن‌ها بازی می‌کرد تا حوصله‌شان سر نرود و دل‌تنگی نکنند.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 8

در سال ۱۸۵۴، یعنی نزدیک به صد و هفتادسال پیش، اتفاقی افتاد که سرنوشت فلورانس را عوض کرد. در آن زمان فلورانس سی‌وچهارساله بود که بین چند کشور جنگ سختی درگرفت. سربازانی که در جنگ زخمی می‌شدند، در همان میدان جنگ می‌ماندند و می‌مردند؛ زیرا کسی نبود که به این زخمی‌ها کمک کند و از آن‌ها پرستاری نماید.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 9

فلورانس با چند زن دیگر صحبت کرد و آن‌ها را راضی کرد که همراه او به جبهه بروند و از سربازان زخمی پرستاری کنند.

تعداد زخمی‌ها آن‌قدر زیاد بود که فلورانس خواب و استراحت نداشت. او روزها همراه بقیه پرستارها از زخمی‌ها پرستاری می‌کرد و شب‌ها که پرستارها می‌خوابیدند، او بیدار می‌ماند. فانوسی برمی‌داشت و شب تا صبح به یک‌یک زخمی‌ها سر می‌زد و حال آن‌ها را می‌پرسید.

سربازهای زخمی، همه از دیدن فلورانس خوشحال می‌شدند. آن‌ها وقتی از دور، نور فانوس او را می‌دیدند، آهسته به یکدیگر می‌گفتند: «بانوی چراغ به دست آمد.»

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 10

جنگ تمام شد، ولی فلورانس همچنان شغل پرستاری را ادامه می‌داد. حالا دیگر او پیر شده بود، ولی بازهم از بیمارها پرستاری می‌کرد، کارهای فلورانس باعث شده بود که دیگر، مردم از شغل پرستاری بدشان نیاید. در آن روزها زن‌ها و دخترهای زیادی همراه فلورانس در بیمارستان‌ها پرستار بودند.

داستان مصور کودکانه: بانوی چراغ به دست || بنیانگذار پرستاری نوین 11

حالا دیگر بیشتر مردم دنیا فلورانس را می‌شناختند و به او احترام می‌گذاشتند. هرروز از گوشه و کنار دنیا، نامه‌ای به دست فلورانس می‌رسید. نامه‌ای از سربازانی که روزگاری زخمی شده بودند و فلورانس از آن‌ها پرستاری کرده و جانشان را نجات داده بود. آن‌ها در نامه‌شان از فلورانس تشکر می‌کردند.

پایان 98



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=24203

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *