تبلیغات لیماژ بهمن 1402
مجموعه-ترانه-های-مریم-حیدر-زاده-مثل-هیچ-کس

مجموعه ترانه‌ها و اشعار عاشقانه مریم حیدرزاده / مثل هیچ کس

مثل هیچ‌کس

مجموعه ترانه‌ها و اشعار عاشقانه

مریم حیدر زاده

به همراه مصاحبه مریم حیدر زاده

مریم-حیدرزاده--ماه-تمام-من

مجموعه ترانه‌ها و اشعار عاشقانه مریم حیدرزاده / مثل هیچ کس 1

فهرست ترانه‌های دفتر شعر / مثل هیچ کس

مجموعه ترانه‌ها و اشعار عاشقانه مریم حیدرزاده / مثل هیچ کس 1

تا قیامت

من میگم بهم نگاه کن

تو میگی که جون فدا کن

من میگم چشمات قشنگه

تو میگی دنیا دو رنگه

من میگم دلم اسیره

تو میگی که خیلی دیره

من میگم چشمات وُ واکن

تو میگی من وُ رها کن

من میگم قلبم وُ نشکن

تو میگی من می‌شکنم؟ من؟

من میگم دلم رو بردی

تو میگی به من سپُردی؟

من میگم دلم شکسته است

تو میگی خوب میشه، خسته است

من میگم بمون همیشه

تو میگی ببین نمی شه

من میگم تنهام می‌ذاری

تو میگی طاقت نداری

من میگم تنهایی سخته

تو میگی این دست بخته

من میگم خدا به همرات

تو میگی چه تلخه حرفات

من میگم که تا قیامت

برو زیبا به سلامت

من میگم خدا به همرات

تو میگی چه تلخه حرفات

من میگم که تا قیامت

برو زیبا به سلامت

 

گفت وُ گو

من میگم بهم نگاه کن

تو میگی که جون فدا کن

من میگم چشات قشنگه

تو میگی دنیا دو رنگه

من میگم چه قدر تو ماهی

تو میگی اول راهی

من میگم بمون همیشه

تو میگی ببین نمیشه

من میگم خیلی غریبم

تو میگی نده فریبم

من میگم خوابت رو دیدم

تو میگی دیگه بریدم

من میگم هدف، وصاله

تو ولی میگی محاله

من میگم یه عمره سوختم

تو میگی قلبم رو دوختم

من میگم چشمات وُ وا کن

تو میگی من وُ رها کن

من میگم خیلی دیوونم

تو میگی آره می‌دونم

من میگم دلم شکسته ست

تو میگی خوب میشه خسته ست

من میگم بشین کنارم

تو میگی دوستت ندارم

من میگم بهم نظر کن

تو ولی میگی سفر کن

من میگم واسم دعا کن

تو میگی نذر رضا کن

من میگم قلبم رو نشکن

تو میگی من می‌شکنم؟ من؟

من میگم واست می‌میرم

تو میگی نمی‌پذیرم

من میگم شدم فراموش؟

تو میگی نه، رفتم از هوش

من میگم که رفتم از یاد؟

تو میگی نه مرده فرهاد

من میگم باز شدی حیروون؟

تو میگی بیچاره مجنون

من میگم ازم بریدی؟

تو می‌پُرسی ناامیدی؟

من میگم واسم عزیزی

تو میگی زبون می‌ریزی؟

من میگم تو خیلی نازی

تو میگی غرق نیازی

من میگم دلم رو بردی

تو میگی به من سپُردی؟

من میگم کردم تعجب

تو میگی دیگه بگو خب!

من میگم تنهایی سخته

تو میگی این دست بخته

من میگم دل تو رفته

تو میگی هفت روزه هفته

من میگم راه تو دوره

تو میگی چاره عبوره

من میگم می‌خوام بشم گم

تو میگی حرفای مردم؟

من میگم نگذری ساده؟

تو میگی آدم زیاده!

من میگم دل به تو بستن؟

تو میگی اینقده هستن!

من میگم تنهام میذاری؟

تو میگی طاقت نداری؟

من میگم خدا به همرات

تو میگی چه تلخه حرفات

من میگم اهل بهشتی

تو میگی چه سرنوشتی

من میگم تو بی‌گناهی

تو میگی چه اشتباهی

من میگم که غرق دردم

تو میگی می‌خوام بگردم

من میگم چیزی می‌خواستی؟

تو میگی تشنمه راستی

من میگم از غم آبه

تو میگی دلم کبابه

من میگم برو کنارش

تو میگی رفت پیش یارش

من میگم با تو چیکار کرد؟

تو میگی کُشت وُ فرار کرد

من میگم چیزی گذاشته؟

تو میگی دو خط نوشته

من میگم بختش سیاهه

تو میگی اون بی‌گناهه

من میگم رفته که حالا

تو می‌گی مونده خیالا

من میگم می‌آد یه روزی

تو میگی داری می‌سوزی

من میگم رنگت چه زرده

تو می‌پُرسی برمی‌گرده؟

من میگم بیاد الهی

تو میگی که خیلی ماهی

من میگم ماهت سفر کرد

تو میگی تو رو خبر کرد؟

من میگم هر کی با ماهش

تو میگی بار گناهش؟

من میگم تو بی‌وفایی

تو میگی بریم یه جایی

من میگم دلم اسیره

تو میگی نه خیلی دیره

من میگم خدا بزرگه

تو میگی زندگی گرگه

من میگم عاشق، پُرنده ست

تو میگی معشوق، برنده ست

من میگم به روزها شک کن

تو میگی بهم کمک کن

من میگم خدانگهدار

تو میگی تا چی بخواد یار

من میگم که تا قیامت

برو زیبا به سلامت

پشت تو آب نمی‌ریزم

که نروندت عزیزم

 

مثل هیچ کس

مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا

تو مِهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا

چه قدَر تازه وُ پاکی مث یاسای تو باغچه

مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه

تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر

مث اون حرفی که ناگفته می‌مونه دم آخر

تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر

تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر

مث برق دو تا چشمی توی یک قاب شکسته

مث پُرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته

مث اون مهمون خوبی که می‌آد آخر هفته

مث اون حرفی که از یادِ دل وُ پنجره رفته

مث پاییزی ولیکن پُری از گل‌های پونه

مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه

تو مث چشمه آبی واسه تشنه تو بیابون

تو مث یه «آشنا تو غربت»، واسه یه عاشق مجنون

تو مث یه سرپناهی واسه عابر غریبه

مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه

چشمه‌ی چشمای نازت مث اشک من زلاله

مث زندگی رو ابرا بودنت با من محاله

یک روزی بیا تو خوابم بشو شکل یک ستاره

توی خواب دختری که هیچ کس وُ جز تو نداره

تو یه عمره می‌درخشی تو یه قاب عکس خالی

اما من چشمام وُ دوختم به گلای سرخ قالی

تو مث بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا

بی خبر رفتی وُ خواستی بمونم تنهای تنها

تو مث دفتر مشقم پُر خطّای عجیبی

مث شاگردای اول، کمی مغرور وُ نجیبی

دل تو یه آسمونه دل تنگ من زمینی

می دونم عوض نمی شی تو خودت گفتی همینی

تو مث اون کسی هستی که میره واسه‌ی همیشه

التماسش می‌کنی که بمون اون میگه نمیشه

مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت

مث الماسی که هیچ کس واسه اون نذاشته قیمت

مث نذر بچه‌هایی مث التماس گلدون

مث ابتدای راهی مث آینه مث شمعدون

مث قصه‌های زیبا پُری از خوابای رنگی

حیفه که پیشم نمی‌مونن چشای به این قشنگی

پُر نازی مث لیلی پُر شعری مث نیما

دیدن تو رنگ مهره رفتن تو رنگ یلدا

بیا مثل اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد

دید یارش داره میمیره موندش وُ صرف نظر کرد

 

به خاطر من

آخر یه روز دق می‌کنم فقط به خاطر تو

دنیا رو عاشق می‌کنم فقط به خاطر تو

شب به بیابون می‌زنم فقط به خاطر تو

رو دست مجنون می‌زنم فقط به خاطر تو

تو نمی خوای بیای پیشم فقط به خاطر من

من ولی سرزنش میشم فقط به خاطر تو

عشقت وُ پنهون می‌کنی فقط به خاطر من

من دلم وُ خون می‌کنم فقط به خاطر تو

از دور تماشا می‌کنی فقط به خاطر من

من دل وُ رسوا می‌کنم فقط به خاطر تو

از خوبیات کم می‌کنی فقط به خاطر من

رشته رو محکم می‌کنم فقط به خاطر تو

تو خودت وُ گم می‌کنی فقط به خاطر من

من خودم وُ گم می‌کنم فقط به خاطر تو

شعله رو خاموش می‌کنی فقط به خاطر من

شب رو فراموش می‌کنم فقط به خاطر تو

تو خنده هات غم می‌زنی فقط به خاطر من

دنیا رو بر هم می‌زنم فقط به خاطر تو

یه روز میشم بی‌آبرو فقط به خاطر تو

قربونی یه جست وُ جو فقط به خاطر تو

توام یه روز میری سفر فقط به خاطر من

خیره می‌شن چشام به در فقط به خاطر تو

به من تو میگی دیوونه فقط به خاطر من

جمله‌ات به یادم می‌مونه فقط به خاطر تو

تو من وُ بیرون می‌کنی فقط به خاطر من

قلبم رو ویرون می‌کنم فقط به خاطر تو

میگی از سنگه دلت فقط به خاطر من

یه عمره که تنگه دلم فقط به خاطر تو

تو گفتی عاشقی بسه فقط به خاطر من

دنیا واسم یه قفسه فقط به خاطر تو

میری سراغ زندگیت فقط به خاطر من

من می‌سوزم تو تشنگیت فقط به خاطر تو

تو میگی عشق یه عادته فقط به خاطر من

دلم پُر شکایته فقط به خاطر تو

می‌گیری از من فاصله فقط به خاطر من

دست می‌کشن از هر گِله فقط به خاطر تو

تو میگی از اینجا برو فقط به خاطر من

رفتم به احترام تو فقط به خاطر تو

رد میشی از مقابلم فقط به خاطر من

مونده سر قرار دلم، فقط به خاطر تو

ناز می‌کنی برای من فقط به خاطر من

من می‌شینم به پای تو فقط به خاطر تو

نیستی کنار پنجره فقط به خاطر من

دل نمی تونه بگذره فقط به خاطر تو

تو من رو یادت نمیاد فقط به خاطر من

دلم کسی رو نمی خواد فقط به خاطر تو

می‌گذری از گذشته‌ها فقط به خاطر من

میرم توی نوشته‌ها فقط به خاطر تو

تو من وُ تنها می‌ذاری فقط به خاطر من

من خودم وُ جا میذارم فقط به خاطر تو

دل رو گذاشتی بی‌جواب فقط به خاطر من

یه عمره می‌کَشم عذاب فقط به خاطر تو

دلت شکسته می‌دونم فقط به خاطر من

منم یه خسته می‌دونی فقط به خاطر تو

آخر ازم جدا شدی فقط به خاطر من

من مشغول دعا شدم فقط به خاطر تو

 

به خاطر تو

آخر یه روز دق می‌کنم فقط به خاطر تو

دنیا رو عاشق می‌کنم فقط به خاطر تو

شب به بیابون می‌زنم فقط به خاطر تو

رو دست مجنون می‌زنم فقط به خاطر تو

عشقت وُ پنهون می‌کنی فقط به خاطر من

من دلم وُ خون می‌کنم فقط به خاطر تو

تو گفتی عاشقی بسه

دنیا برام یه قفسه

گفتی که عشق یه عادته

دلم پُر از شکایته

گفتی می‌خوای بری سفر

خیره شدن چشام به در

من می‌شینم به پای تو فقط به خاطر تو

من می‌شینم به پای تو فقط به خاطر تو

به من تو گفتی دیوونه فقط به خاطر من

حرفت به یادم می‌مونه فقط به خاطر تو

از خوبیات کم می‌کنی

قلبم وُ پَرپَر می‌کنی

گفتی که از سنگه دلت

از من وُ دل تنگه دلت

از خوبیات کم می‌کنی

قلبم وُ پَرپَر می‌کنی

گفتی که از سنگه دلت

از من وُ دل تنگه دلت

ازم گرفتی فاصله فقط به خاطر من

دست کشیدم از هر گِله فقط به خاطر تو

گفتی که از اینجا برو فقط به خاطر من

میرم به احترام تو فقط به خاطر تو

 

خلوت یک شاعر

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش اگر گاه کمی لطف به هم می‌کردیم

مختصر بود ولی ساده وُ پنهانی بود

کاش به حرمت دل‌های مسافر هر شب

روی شفاف‌ترین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم می‌کرد

قرض می‌داد به ما هرچه پریشانی بود

کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم

رنگ رفتار من وُ لحن تو انسانی بود

مثل حافظ که پُر از معجزه وُ الهام است

کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چه قدَر شعر نوشتیم برای باران

غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی‌رفت به این زودی‌ها

دل پُر از صحبت این شاعر کاشانی بود

کاش دل‌ها پُر افسانه‌ی نیما می‌شد

و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه‌ی دخترکانِ اینجا

نام گلهای پُر از شبنم ایرانی بود

کاش چشمان پُر از پُرسش مردم کمتر

غرق این زندگی سنگی وُ سیمانی بود

کاش دنیای دل ما شبی از این شب‌ها

غرق هر چیز که می‌خواهی وُ می‌دانی بود

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم

راز این شعر همین مصرع پایانی بود

 

این روزا

این روزا، عادت همه، رفتن و دل شکستنه

درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه

این روزا مشق بچه‌ها یه صفحه آشفتگیه

گَردای رو آینه‌ها فقط غم زندگیه

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه

مشکل بی‌ستاره‌ها یه کم ستاره چیدنه

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه

آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه

این روا آسمونمون پُر از شکسته بالیه

جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه

این روزا کار آدما دل‌های پاک رو بردنه

بعدش اونو گرفتن وُ به دیگری سپُردنه

این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه

ساده‌ترین بهانه‌شون از هم خبر نداشتنه

این روزا سهم عاشقا غصه وُ بی‌وفاییه

جرم تمومشون فقط لذت آشناییه

این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه

شب‌ها غم قناری‌ها تو خواب خونه جاریه

این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه

رو گونه‌ی هر عاشقی چند قطره بارون غمه

این روزا وِرد بچه‌ها بازی چرخ وُ فلکه

قلبای مثل دریامون پُر از خراش وُ ترکه

این روزا عادت گل‌ها مرگ وُ بهونه کردنه

کار چشای آدما دل رو دیونه کردنه

این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه

نشونه‌ی پروانگی، زندگی‌ها رو باختنه

این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه

رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه

این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن

مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن

این روزا فرش کوچه‌ها تو حسرت یه عابره

هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره

این روزا هیچ مسافری بر نمی‌گرده به خونه

چشای خسته تا ابد به در بسته می‌مونه

این روزا قصه‌ها همش قصه دل سوزوندنه

خلاصه‌ی حرف همه پر زدن وُ نموندنه

این روزا درد آدما فقط غم بی‌کسیه

زندگیشون حاصلی از حسرت وُ دلواپسیه

این روزا خوشبختی ما پشت مِه نبودنه

کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه

این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه

چشمای خیس وُ ابریشون همپای رود کارونه

این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن

یه وقتا توی زندگی همدیگه رو جا می‌ذارن

جنس دلای آدما این روزا سخت وُ سنگیه

فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ وُ رنگیه

این روزا جرم عاشقی شهر دل وُ فروختنه

چاره فقط نشستن وُ به پای چشمی سوختنه

اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه

اما تو تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه

این روزا فرصتِ دلا برای عاشقی کمه

زخمای بی‌ستاره‌ها تشنه یاس مرهمه

این روزا اشک مون فقط چاره‌ی بی‌قراریه

تنها پناه آدما عکسای یادگاریه

این روزا فصل غربت عشق وُ بیدهای مجنونه

بغضای کال باغچه‌ها منتظر یه بارونه

این روزا دوستای خوبَم همدیگه رو گم میکنن

دلای پاک وُ ساده رو فدای مردم میکنن

این روزا آدما گُمن پشت نقاب پنجره

کمتر می‌بینی کسی رو که تا ابد منتظره

مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می‌کنن

حقا که بی‌وفایی رو خوب هم رعایت میکنن

درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن

پاییز که از راه میرسه پا روی برگاش می‌ذارن

اما شاید تو زندگی یه بغض خیس وُ کال دارن

چند تا غم وُ یه غصه وُ آرزوی محال دارن

این روزا باید همه‌مون برای هم سایه باشیم

شبا یه کم دلواپس کودک همسایه باشیم

اون وقت دوباره آدما دستاشون وُ پل میکنن

دردای ارغوانی رو با هم تحمل می‌کنن

اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه

بر سر پیمان می‌مونن دوستای خوب تا همیشه

اما نه! فکر که می‌کنم، این کار یه کار ساده نیست

انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست

 

نامه بی‌جواب

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

آره باز منم همون دیوونه‌ی همیشگی

فدای مهربونیات، چه می‌کنی با سرنوشت

دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال من وُ اگه بخوای رنگ گلای قالیه

جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پُر از غمه

از غصه‌هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون

فریاد زدم یا تو بیا یا من وُ پیشت برسون

فدای تو! نمی دونی بی‌تو چه دردی کشیدم

حقیقت وُ واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی وُ من تنها شدم با غصه‌های زندگی

قسمت تو سفر شد وُ قسمت من آوارگی

نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت

برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

یه قلب تنها وُ کبود هلاک یه نگاهته

من می‌دونم همین روزا عشق من از یادت میره

بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت می‌میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی

بیشتر از این من وُ نذار تو غصه وُ دلواپسی

یه وقت من وُ گم نکنی تو دود اون شهر غریب

یه سرزمین غربته با صدتا نیرنگ وُ فریب

فدای تو یه وقت شبا بی‌خوابی خسته‌ات نکنه

غم غریبی عزیزم زرد وُ شکسته‌ات نکنه

چادر شب لطیفت وُ از روت شبا پس نزنی

تُنگ بلور آبِت وُ یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون

منم تو رو سپُردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من وُ خیالت تر شدیم

رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پُر از کبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

غصه نخور! تا تو بیای حال منم این جوریه

سرفه‌های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه

مث یه بچه که بارِ اوله میره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره؟

دلت می‌خواد می‌اومدم یا تنها رفتی بهتره

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون

همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت می‌آد گریه هامو ریختم کنار پنجره

داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره

یادت می‌آد خندیدی وُ گفتی حالا بذار برم

تو رفتی وُ من تا حالا کنار در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری من وُ فراموش می‌کنی

فانوس آرزوهامون وُ داری خاموش می‌کنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی‌وفاست

با این که من خوب می‌دونم جواب نامه با خداست

عکسای نازنینت وُ با چند تا گل کنارمه

یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی! با یه غمی دوسِت دارم

داغ دلم تازه میشه اسمت وُ وقتی می‌آرم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر؟

مگه نگفتم چشمات وُ از چشم من هیچ وقت نگیر؟

حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه

تو رفتی، من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه

دیوار خونمون پُر از سایه‌ی غصه وُ غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه

مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه

دلم واست شور می‌زنه این دل وُ بی‌خبر نذار

تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش می‌کنم

به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش می‌کنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب

که هر صفحه ش قصه چند تا درده وُ چند تا عذاب

میگم شبا ستاره‌ها تا می‌تونن دعات کنن

نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می‌ذاره

مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

 

زیر درخت آرزو

می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه

من باشم وُ تو باشی و یک شب مهتابی باشه

می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری

می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری

می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم

می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل‌ها ببینم

می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی

از تو کتاب زندگی‌ام یه حرف رنگی بخونی

امشب می‌خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم

اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم

امشب می‌خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم

برای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم

امشب می‌خوام رو آسمون عکس چشات رو بکشم

اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم

می خوام تو رو قسم بدم به جون هرچی عاشقه

به جون هرچی قلب صاف، رنگ گل شقایقه

یه وقتی که من نبودم بی‌خبر از اینجا نری

بدون یه خداحافظی پَر نزنی تنها نری

یه موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه

فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه

اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن

آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن

راستی دلت می‌آد بری بدون من بری سفر

بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر

اصلاً بگو که دوست داری اینجوری دوست داشته باشم

اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم

حتی اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه

چهره تو یادم می‌آد وقتی که بارون می‌زنه

ای کاش منم تو آسمون یه مرغ دریایی بودم

شاید دوسَم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم

ای کاش بدونی چشمات وُ به صد تا دنیا نمی‌دم

یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی‌دم

به آرزوهام می‌رسم اگر که تو پیشم باشی

اون‌وقته که خوشبخت میشم مثل فرشته‌های نقاشی

تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ وُ نم نمه

هوای رفتن که کنی مرگ گلهای مریمه

نگام کن وُ برام بگو بگوی میری یا می‌مونی

بگو دوسم داری یا نه مرگ گلهای شمعدونی

نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه‌ها

اما تو مثل آسمون عاشقی وُ بی‌انتها

 

هوای رفتن

می خوام یه قصری بسازم

پنجره هاش آبی باشه

من باشم وُ تو باشی و

یه شب مهتابی باشه

امشب می‌خوام از آسمون

یاس‌های خوشبو بچینم

امشب می‌خوام عکس تو رو

تو خواب گل‌ها ببینم

کاشکی بدونی چشمات وُ

به صد تا دنیا نمی‌دم

یه موج گیسوی تو رو

به صد تا دریا نمی‌دم

کاش تو هوای عاشقی

همیشه پیشم بمونی

از تو کتاب زندگی

حرفای رنگی بخونی

حتی اگه دلت نخواد

اسم تو، تو قلب منه

چهره‌ی تو یادم میاد

وقتی که بارون می‌زنه

امشب می‌خوام برای تو

یه فال حافظ بگیرم

اگر که خوب در نیومد

به احترامت بمیرم

امشب می‌خوام رو آسمون

عکس چشات وُ بکشم

اگر نگاهم نکنی

ناز نگات رو بکشم

می خوام تو رو قسم بدم

به جون هر چی عاشقه

به جون هر چی قلب صاف

رنگ گل شقایقه

یه وقتی که من نبودم

بی خبر از اینجا نری

بدون یه خداحافظی

پر نزنی تنها نری

وقتی که اینجا بمونی

بارون قشنگ وُ نم نمه

هوای رفتن که کنی

مرگ گلهای مریمه

 

خیال

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو در کنار من بشینی محال بود

هر چه نگاه عاشق من بی‌نصیب بود

چشمان مهربان تو پاک وُ زلال بود

پاییز بود وُ کوچه ای وُ تک مسافری

با تو چه قدر کوچه ما بی‌مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

پرواز چشم‌های تو محتاج بال بود

سیب درخت بی‌ثمرِ آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست وُ لیکن مجال بود

یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج وُ ملال بود

چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

حالا شکست وای صدای وصال بود

شب رفت وُ ماه گم شد وُ خوابم حرام شد

اما نه با خیال تو بودم حلال بود

 

محبت

نام تو را آورده‌ام دارم عبادت می‌کنم

گِرد نگاهت گشته‌ام دارم زیارت می‌کنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

اما نمی‌دانم چرا دارم حسادت می‌کنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می‌کنم

رفتم کنار پنجره دیدم تو را با … بگذریم!

چیزی ندیدم! این چنین دارم رعایت می‌کنم

من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندی است عادت می‌کنم

تو التماسم می‌کنی جوری فراموشت کنم

با التماس اما تو را به خانه دعوت می‌کنم

گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت می‌کنم.

 

فاصله

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من وُ عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن وُ گوش به من کن

گفتی که نه! باید بروم حوصله ای نیست

پرواز، عجب عادت خوبی ‌است ولی حیف

تو رفتی وُ دیگر اثر از چلچله‌ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم وُ آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله‌ای نیست

رفتی تو خدا پشت وُ پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله‌ای نیست

 

اگه تو از پیشم بری

اگه تو از پیشم بری سر به بیابون می‌ذارم

هر چی گل شقایقه رو خاک مجنون می‌ذارم

اگه تو از پیشم بری من خودم وُ گم می‌کنم

یه عمر تو رو شرمنده حرفای مردم می‌کنم

اگه تو از پیشم بری دل رو به دریا می‌زنم

غرور خورشید وُ با برف آرزوها می‌شکنم

اگه تو از پیشم بری کار من آوارگیه

خلاصه شو واست بگم که آخر زندگیه

اگه بری شکایت تو رو به دریا می‌کنم

شقایقای عالم وُ من بی‌تو رسوا می‌کنم

اگه تو از پیشم بری زندگی خاکستریه

فرداش یکی خبر می‌ده دلت پیش دیگریه

اگه تو از پیشم بری شمعدونیا دق میکنن

شکایت چشم تو رو به مرغ عاشق میکنن

اگه بری پُرستوها از زندگیشون سیر میشن

آهوا توی دام صیادای پیر اسیر می‌شن

اگه بری دریا پُر از اشک وُ نیاز ماهیاس

شبای شهرمون مث چشمای عاشقت سیاس

اگه بری یه شب تو خواب، دریا رو آتیش می‌زنم

نردبون آسمون وُ با هر چی نوره می‌شکنم

اگه بری پُروانه‌ها شمعا رو خاموشن میکنن

قناریای قفسی دل وُ فراموش میکنن

اگه بری پلک گلا از غم عشق تو تره

یکی مث من دلش از چشمای تو بی‌خبره

اگه تو از پیشم بری پنجرمون بسته میشه

یه دل با صد تا آرزو از زندگی خسته میشه

اگه بری مجنون دیگه از من وُ تو نمیگذره

نرو بذار ببینمت باز از کنار پنجره

اگه بری من می‌مونم با بازی‌های سرنوشت

که من وُ تو دوزخ گذاشت تو رو فرستاد به بهشت

اگه بری به آسمونِ شب شکایت می‌کنم

یه شب می‌شینم با خدا تا صبح خلوت می‌کنم

اگه بری پرنده‌ها بر نمی گردن به لونه

بی تو کدوم پرنده ای راه خودش رو می‌دونه

اگه تو از پیشم بری تو ابرا غوغا می‌کنم

برای مردن گلا بهونه پیدا می‌کنم

اگه تو از پیشم بری یاسا تَرَک بر میدارن

شبنما روی گل رز مگه حتی طاقت میارن

اگه بری مردم منو به همدیگه نشون می‌دن

می پُرسن از همدیگه که چی راجع من شنیدن

اگه بری همه میگن عشق من وُ تو هوسه

بمون با هم نشون بدیم که عشق ما مقدسه

اگه بری می‌لرزه فرهاد وُ ستون بیستون

به خاطر اونم شده تو تا ابد پیشم بمون

اگه بری می‌گن دیدی این آخر وُ عاقبتش

ما هیچ کدوم وُ نمی خوایم نه رنج وُ نه محبتش

اگه بری نمی دونن شاید واست خوشبختیه

نمی دونن لذت بعضی خوشیا تو سختیه

اگر چه وقتی تو بری دیگه من وُ نمی‌بینی

اگه بخوای هم می‌باید تا فصل محشر بشینی

اما تورو جون خودت که از همه عزیزتری

با یک نگاهت منو تا اوون ور دنیا می‌بری

اگه میشه بری یه جا به آرزوهات برسی

یا که دور از چشمای من قلبت وُ دادی به کسی

برو منم با یاد تو زندگی رو سر می‌کنم

گاهی به اشتیاق تو قلبم وُ پرپر می‌کنم

عیدا که شد عشق تو رو تو قلب هفت سین می‌چینم

با اینکه رفتی باز تو رو کنار هفت سین می‌بینم

غصه نخور دنیای ما سمبل بی‌وفاییه

هر چی من وُ تو می‌کِشیم تقصیر آشناییه

راستی اگه بخوای بری این جوری طاقت می‌یارم

خودم باید دست تو رو تو دست غربت بذارم

اگه بری دنبال تو میام تا اوج آسمون

اون وقت می‌بینم همه رو پس تو نرو پیشم بمون

دلت می‌خواد اگه یه روز بدون من ‌رفتی یه جا

دنبال مهربونیات آواره شم تو کوچه‌ها

***

اگه بری یه وقت میای می‌بینی مریم نداری

اون وقت باید دسته گل وُ رو خاک مریم بذاری

اگه بری اونجا «یه‌دل» بمون که مال مریمه

***

اگه بری بیدای مجنون وُ پریشون می‌کنم

سقف دل وُ بر سر آرزوها ویرون می‌کنم

اگه بری دعای من بازم می‌یاد پشت سرت

من به فدای تو وُ عشق تو وُ فکر سفرت

 

می دونم

زندگی پُر از سواله می‌دونم

رسیدن به تو خیاله می‌دونم

تو میگی یه روزی مال من میشی

اما موندنت محاله می‌دونم

تو میگی شبا دعامون می‌کنی

چشمه هات زلاله می‌دونم

توی آسمون سرنوشت ما

ماه کاملم هلاله می‌دونم

تو میگی پرنده شیم بریم هوا

غُصه ما دو تا باله می‌دونم

چشم من پُر از غم نبودنت

دل تو پُر از ملاله می‌دونم

طاقتم دیگه داره تموم میشه

صبر تو رو به زواله می‌دونم

آره میری وُ نمی‌پُرسی که این

دل عاشق در چه حاله می‌دونم

 

حدس

و حدس می‌زنم شبی مرا جواب می‌کنی

و قصر کوچک دل مرا خراب می‌کنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده‌ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب می‌کنی

من از کنار پنجره تو را نگاه می‌کنم

و تو به نام دیگری مرا خطاب می‌کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک وُ ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خِجلت آب می‌کنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه‌ام

تو کمتر از غریبه‌ای مرا حساب می‌کنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعد من دوباره دوست انتخاب می‌کنی

 

یک فکر دیگر

امشب تمام خویش را از غصه پرپر می‌کنم

گلدان زرد یاد را با تو معطر می‌کنم

تو رفته ای وُ رفتنت یک اتفاق ساده نیست

ناچار این پرواز را این بار باور می‌کنم

یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من

یه احترام رَجعتت من ناز کمتر می‌کنم

یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته‌ام

آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر می‌کنم

صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن

من هم ضریح عشق را غرق کبوتر می‌کنم

شعری است باغ چشم تو غرق سکوت وُ آرزو

یک روز من این شعر را تا آخر از بر می‌کنم

گر چه شکستی عهد را مثل غرور تُرد من

اما چنان دیوانه‌ام که با غمت سر می‌کنم

«زیبا» خدا پشت وُ پناه چشم‌های عاشقت

با اشک وُ تکرار وُ دعا راه تو را تر می‌کنم

 

رفع زحمت

حافظ! کنار عکس تو من باز نیت می‌کنم

انگار حافظ با من وُ من با تو صحبت می‌کنم

وقت قرار ما گذشت وُ تو نمی‌دانم چرا

دارم به این بدقولی‌ات دیری است عادت می‌کنم

چه ارتباط ساده ای بین من وُ تقدیر هست

تقدیر ویران می‌کند من هم مرمّت می‌کنم

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین

من دارم از چشمان زیبایت شکایت می‌کنم

نه مهربان من بدان بی‌لطف چشم عاشقت

هر جای دنیا که روم احساس غربت می‌کنم

بر روی باغ شانه‌ات هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه‌ات با شوق شرکت می‌کنم

یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت می‌کنم

خسته شدی از شعر من «زیبا» اگر بد شد ببخش

دلتنگ وُ عاشق هستم اما رفع زحمت می‌کنم

___________________________

مصاحبه مریم حیدر زاده

[توجه: این مصاحبه مربوط به سال 1383 است.]

مقدمه: مصاحبه مریم حیدر زاده با بی‌بی‌سی فارسی

یک ماه پیش برحسب اتفاق مریم حیدر زاده رو تو دوبی دیدم. تو یک رستورانی بودیم وُ یک‌دفعه صدای آشنایی به گوشم خورد. صدای خیلی ظریف! بعد چند جمله شعر آشنا شنیدم.

فهمیدم که خودشه، مریم حیدرزاده است. رفتم خودمو معرفی کردم وُ خوشبختانه من رو شناخت. جالبه که من مدت‌ها دنبال مریم بودم، شاعری که هم تونسته وُ هم جرئت کرده زبان مکالمه روزمره بین جوونا رو در قالب شعر بیان کنه. شاعری که شعرها شو چه با اجازه چه بی‌اجازه از زبون خواننده‌های روز داخل وُ خارج کشور شنیدیم.

تو اون دو سه روزی که دوبی بودیم مریم رو که به همراه مادرش آمده بود چندین بار ملاقات کردم. دختر خیلی شیک پوشیه وُ تا مدتی من محو انگشترها وُ دستبندش بودم وُ وقتی‌که کنارش نشستم حس کردم که «مریم، اشعه داره»! (این‌ها رو موقع مصاحبه متوجه شدم) بعدازاینکه ضبط صوتو روشن کردم مریم گفت: آدامس؟ منم فهمیدم که بله با یک خنده عصبی گفتم: بله؟ وُ از اون به بعد قول دادم که با دندان مسواک زده برم سر مصاحبه! یک ساعت وُ خورده ای با هم حرف زدیم که نتیجه‌اش این شد که می‌خونین:

بهزاد: باورم نمیشه که به این صورت اتفاقی بتونم از نزدیک ببینمت وُ با هم صحبت کنیم.

مریم حیدر زاده: قربان شما من هم خوشحالم … بر گل به اشتیاق تو شبنم گذاشتند، در کوچه‌های عاشق دل غم گذاشتند … تو مثل یاس پاک وُ سپید وُ مقدسی، نام مرا به عشق تو مریم گذاشتند … به نام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت. عرض سلام دارم خدمت تمام دوستان عزیز که در سراسر دنیا این مصاحبه رو می‌خون‌اند. من خیلی خوشحال هستم که تونستم از نزدیک با یکی از پیام آورانی که در یکی از نقاط دنیا همچنان با عشق شدید به زبان فارسی مشغول فعالیته آشنا بشم.

بهزاد: خواهش می‌کنم (با گوش قرمز) … مریم، اول از آخر شروع کنیم! تو جدیدًا یک آلبوم دکلمه وارد بازار کردی، میشه درباره‌اش بگی؟

مریم حیدر زاده: این آلبوم سوم منه با نام «یا تو یا هیچ کس». کتابش دو سال پیش منتشر شده بود. در حقیقت این آلبوم گزیده ای از اشعار همون کتابه که منتشر شده وُ شامل ده قطعه دکلمه است. آهنگ متن رو آقای «آرتین شاهوران» انجام دادند. ایشون از خوانندگان جدید ما هستند که آلبوم اولشون به نام «صورتک» سال گذشته در ایران با استقبال خوبی مواجه شد.

من هم از کار خودم با ایشون بسیار رضایت دارم. این آلبوم هم توسط شرکت «شاخه طوبی» منتشر شده.

بهزاد: میشه یه قسمتش رو برامون بخونی؟

مریم حیدر زاده: این آلبوم با این شعر شروع میشه: عطر زرد گل یاس رو نمی خوام، نمره بیست کلاس رو نمی خوام … من فقط تو چشم تو زندونی ام، عاشق‌های بی‌حواس رو نمی خوام … من تو رو می‌خوام اونها رو نمی خوام، نفسم تویی هوا رو نمی خوام … وُ در نهایت این آلبوم به یک لالایی ختم میشه.

بهزاد: (من جسته گریخته اشعار مریم رو شنیده بودم. مثلأ چند سال پیش فریبرز لاچینی آلبوم دکلمه «بخاطر تولدت» رو با مریم بیرون داد وُ اولین بار اونجا صداشو شنیدم. بعد تک وُ توک مادرم جزو نامه هاشون اشعار مریم رو پاورقی می‌نوشت! وُ خواننده‌ها هم خوب خیلی از ترانه هاشو خوندن. ولی خوشبختانه مریم تمام کتابهاشو به من داد که بخونم. من هم تو عالم بی‌خوابی شعرهاشو خوندم.) مریم اتفاقاً کتابهات رو داشتم می‌خوندم وُ می‌دیدم. نمیدونستم که تو نثر هم می‌نویسی!

مریم حیدر زاده: من نه تا کتاب منتشر شده دارم که دو تا از اونها نثر هست.

یکی رو سال ۱۳۸۰ منتشر کردم به اسم «نامه‌هایی که پاره کردم» وُ یکی دیگه از اونها اردیبهشت سال جاری (۱۳۸۳) منتشر شد به نام «نامه‌هایی که پاره کردی» … این سلسله مراتب نامه‌های عاشقانه ای هست که هر چند سال یک بار نوشته میشه. بسیاری از دوستان، حتی از خارج از ایران بعد از انتشار کتاب اول نثر من جواب تک تک این نامه‌ها رو دادند وُ این برای من خیلی زیبا بود وُ نامه‌های خوانندگان رو در کتاب دوم چاپ کردم.

بهزاد: به چه آدرسی برات فرستادند؟

مریم حیدر زاده: من یک صندوق پستی به شماره ۱۱۶ – ۱۷۸۳۵ دارم که دوستان میتونند به اون نامه ارسال کنند.

بهزاد: تمبر هم نزنن دیگه (با لحن موذیانه)؟ مریم حیدر زاده: فکر کنم باید بزنند!

مریم وُ سینما

بهزاد: من فیلمی دیدم به نام «چشمان سیاه» که درباره دختر شاعری بود.

بنظر می‌یاد این فیلم داستان زندگی تو است، حتی وقتی که فیلمو دیدم مردم می‌گفتن فیلم زندگی مریم حیدرزاده است! این موضوع درسته؟

مریم حیدر زاده: قبل از اینکه این فیلم ساخته بشه با من مذاکراتی انجام شد وُ من به دلایل کاملاً شخصی وُ معنوی این کار رو نپذیرفتم. شخصیت هنرپیشه‌ها همیشه برای من قابل احترام هست ولی من دوست داشتم در این فیلم نقش مقابلم کسی باشه که واقعاً حس عاشقانه را نسبت به او دارم. عمده‌ترین دلیلی که بازی در این فیلم رو نپذیرفتم همین بود.

متاسفانه این شبهه در ایران هم به وجود اومد که این فیلم ممکنه برگرفته از داستان زندگی من باشه که اصلاً اینطور نیست وُ کوچک‌ترین ارتباطی هم به این موضوع نداره. ممکنه به هر حال یک سری تشابهاتی از صحبت‌های من برداشته شده باشه وُ استفاده شده باشه که به نظر من کار درستی نیست ولی به هر حال اگر فایده ای داشته امیدوارم موفق بوده باشه.

مریم وُ عاشقی

بهزاد: مریم، چیزی که من رو شیفته کاره‌ات کرده جمله‌های به یاد موندنی تو هستش. مثلأ شعر «نفرین ترین نفرینت» رو خیلی دوست دارم بیت‌های خیلی باحالی گفتی پُر از احساس …

اتفاقاً آقایی به نام «محسن چاوشی حسینی» در آلبومی به نام «عاقبت عشق» این آهنگ رو اجرا کردند وُ بسیار زیبا خوندند. کاملاً حق شعر رو از طرف من ادا کردند. (این همون آهنگی است که به اسم نفرین روی بعضی سایت‌های اینترنتی گذاشته شده وُ خیلی‌ها فکر می‌کنن که سیاوش قمیشی این آهنگ خونده) من یک جمله اون رو خیلی دوست دارم … «الهی که روز وصال طوفان شه از سمت شمال، هیچ چی از اون روز نمونه به جز گلهای پُرپُرش». بریم سر مسئله احساس … چون توی شعرهای تو من زیاد شروع می‌بینم؛ یعنی عاشقی‌ها آمدن وُ رفتن وُ دلت بارها شکسته. تلاطم‌های احساسی زیادی توی زندگی تا به حال داشتی؟ مریم حیدر زاده: بله.

بهزاد: (ای بگم چی بشن …) حالا از کتاب «مثل هیچ کس» می‌خونم:

«هوای رفتن که کنی مرگ گل‌های مریمه» که البته امیدوارم انقدر دلت نشکسته باشه …

مریم حیدر زاده: به هر حال کسی که مسیر عشق رو انتخاب می‌کنه باید بدونه که نه راه برگشتی براش وجود داره وُ نه باید برگرده پشت سرش رو نگاه کنه. چون اون دیگه به نظر من اسمش معامله است. وقتی اسم خودمون رو یک عاشق واقعی می‌گذاریم خیلی مسئولیت سنگینی داریم.

مسئولتی در حد وُ اندازه‌های مجنون که فکر کنم کمتر کسی بتونه از عهده‌اش بر بیاد.

بهزاد: مخصوصاً توی دنیای امروز (از اون حرفای بابا بزرگی)…

مریم حیدر زاده: بله کاملاً. عصر صنعت وُ تکنولوژی وُ هکر (hacker)! یاد کامپیوتر افتادم که اصلاً دوست ندارم! البته بجز ای میلش که خیلی به درد می‌خوره.

بهزاد: تو به عشق ابدی اعتقاد داری؟

مریم حیدر زاده: عشق‌های زمینی نمی تون‌اند ابدی باشند ولی به هر حال می‌تون‌اند جنبه تکاملی برای انسان داشته باشند. انسان با انسان تکمیل میشه؛ یعنی ما هر چقدر بگیم که یک عشق آسمانی میتونه یک سری نیازهای بشر رو پاسخ گو باشه به نظر من اینطور نیست. شاید چون همیشه من احساسم کاملاً بر عقلم غلبه داشته این رو میگم. ولی به هر حال تجربه‌ها باعث سرخوردگی در عشق برای من نشدند؛ یعنی یک تجربه وُ یک شکست باعث نشد که من کلاً با عشق خداحافظی کنم وُ با وجود اینکه فاصله عشق وُ تنفر یک نقطه است، تنفر رو انتخاب کنم.

بهزاد: پس بهتره شکست بخوری که برای ما شعرهای بهتری بنویسی (با خنده شیطانی) …

مریم حیدر زاده: بله. فکر می‌کنم درست باشه. به دلیل اینکه همیشه غم تاثیر بیشتری توی زندگی افراد داره تا شادی. شادی دیدار، همیشه خیلی سریع تموم میشه. ولی اگر کسی آدم رو ناراحت کنه وُ اون از کسی برنجه خیلی خاطره‌اش بیشتر می‌مونه. متاسفانه این یک قانونه وُ همیشه همین طور هست. وقتی از عشق مطمئن میشیم تقریباً تبدیل میشه به عادت وُ اون عشق رو به نظر من کمرنگ می‌کنه. عادت در همه موارد خوب نیست!

بهزاد: در مورد زندگیت برامون بگو …

مریم حیدر زاده: من تقریباً سه سال وُ نیم سن داشتم که عمل آب مروارید روی چشمم انجام شد. سه نظر راجع به این عمل وجود داره. یک سری از پزشک‌ها معتقد هستند که دستگاه‌های بیمارستان عفونی بوده وُ عصب چشم راست من از بین رفته وُ چشم چپ هم ضعیف شده. یک سری هم این اشتباه رو می‌گذارند به حساب ناشی بودن وُ سهل انگاری پزشک.

به هر حال من می‌گذارم به حساب یک کلید طلایی که در تقدیر انسان وقتی نهفته باشه تمام اتفاقاتی که میافته به نظر من بهانه هست. البته من خیلی از تصویرها رو یادمه. یک عروسک دارم که مال دو سالگی‌ام هست به اسم «نینا» که کاملاً اون رو یادمه وُ یک پلنگ صورتی … وُ عینک ذره بینی که خوشخبتانه دیگه نمی‌زنم! وُ رنگ‌ها رو هم بخصوص یادم میاد مخصوصأ رنگ سرخ. من همیشه دسته گل‌های عروس‌ها رو خراب می‌کردم وُ گل سرخ‌ها رو همیشه می‌چیدم! بیشترین گل‌ها رو هم از دسته گل عروسی خالم چیدم که همین جا ازشون معذرت خواهی می‌کنم!

بهزاد: ذوق شاعری از کی در تو گل کرد؟ اصلأ برامون بگو چی شد!

مریم حیدر زاده: مادرم میگه که از سه چهار سالگی خیلی دوست داشتی که آخر جمله هات شبیه به هم تموم بشه؛ یعنی اینکه می‌گفتند اگر خیلی هم مفهومی نداشت اما دوست داشتی کلمه‌های آخر جمله هات شبیه هم باشند. من از این موضوع چیزی یادم نمیاد منتهی این‌ها صحبت‌های ایشون هستند. فقط یادمه شعر رو خیلی دوست داشتم؛ یعنی اگر از شعری خوشم میومد سریع ترجیح می‌دادم که دوباره بخونم وُ حفظش کنم.

از هشت سالگی وُ در کلاس سوم دبستان اولین شعرم رو شروع کردم.

یک شعری نوشتم که معلمم به من گفتند این رو میتونی به چند تا از معلم‌های ادبیات سال‌های بالاتر نشون بدی که برات اشکال‌هایش رو برطرف کنند. یک نامه هم برای مادر من نوشتند که برای من کتاب شعر، مجله وُ چیزهایی که میشه توش شعر پیدا کرد رو کم کم بخونم. از اون موقع بود که با کیهان بچه‌ها، حتی حافظ وُ مثنوی معنوی که هیچ چیزی ازش نمی‌فهمیدم، شروع کردم وُ مادرم هم خیلی نقش مهمی توی این کار داشتند.

خیلی چیزها می‌گفتند که معنی اون رو متوجه نمی‌شدم ولی خوندن اونها الان داره به وزن وُ قافیه من توی کاربرد شعریم کمک می‌کنه.

مریم یک رازی رو افشاء کرد

بهزاد: دوست دارم از اون لحظه ای برامون بگی که اولین کتاب شعرت چاپ شد …

مریم حیدر زاده: اولین کتاب من «پُروانه‌ات خواهم ماند» نام داره. داستان این بر می‌گرده به کارگردان خوب شبکه سه تلویزیون ایران آقای کاشانی که من خیلی ازشون تشکر می‌کنم وُ همیشه هم گفتم که آغاز کار من با ایشون بود. ایشون کارگردان یک برنامه تلویزیونی بودند به نام «شب‌های تابستان»

که از شبکه اول سیما پخش می‌شد. قرار یک مصاحبه ای رو برای من وُ برای المپیاد گذاشتند وُ در اون سوالاتی می‌کردند. در این سوالات رسیدیم به شعر وُ ادبیات وُ آخرش گفتند یک تفعل به حافظ بزن وُ بخون. اتفاقاً شعر «چو بشنوی سخن اهل دل نگو که خطاست» در اومد. اون رو خوندم وُ تموم شد. چند ماه بعد از اون مصاحبه با من تماس گرفتند وُ گفتند که یک جنگ اجتماعی رو در شبکه سه سیما تشکیل دادند وُ به من گفتند که تو حاضری اجرای بخش ادبی اون رو به عهده بگیری؟ این کار رو قبول کردم وُ کار خیلی قشنگی هم بود. یک سال وُ نیم این کار رو به شکل مداوم انجام دادم که خوشبختانه با استقبال خیلی زیادی هم مواجه شد. من هفته ای یک بار باید همه نامه‌ها رو بررسی می‌کردم وُ جواب می‌دادم. تا اینکه این برنامه هم مثل همه قصه‌ها وُ نامه‌ها تموم شد. بعد از این کار آقای کاشانی پیشنهاد کردند حالا شعرهایی که توی این جنگ خوندی رو در قالب یک کتاب ارائه بده. من هم این کار رو کردم وُ همین جا از نشر معین وُ پُروین هم تشکر می‌کنم وُ از ناشر بسیار گلم آقای رامسری که هر سال به من قول دادند که برای اردیبهشت که نمایشگاه کتاب هست، کتاب من رو برسونند. تا حالا هیچ وقت هم بدقولی نکردند وُ من هم خیلی ازشون تشکر می‌کنم.

بهزاد: پس علاقت به ماه اردیبهشت به همین خاطره؟

مریم حیدر زاده: علاقم به ماه اردیبهشت به دلیل تولد کسی هست که خیلی تاثیر بزرگی توی زندگی من داشته. به هر حال کتاب من منتشر شد وُ الان که من دارم با شما صحبت می‌کنم بعد از گذشت شش سال این کتاب چاپ هجدهم شده وُ من به ناشرم تبریگ میگم.

بهزاد: الان کتاب دیگه ای هم در دست چاپ داری؟

مریم حیدر زاده: بله. کتاب دهم من به نام «اون یکی رو جز من داشت». اسم غم انگیز وُ حقیقی که در حقیقت اسم ترانه اول این کتابه.

«اون چشمهای روشن داشت اون، یکی رو جز من داشت، من تو حسرت موندن اون، خیال رفتن داشت»

این کتاب رو هم در اردیبهشت سال ۱۳۸۴ در نمایشگاه کتاب خواهیم داشت. امیدوارم هیچ کس، هیچ کسی رو به جز همون یک نفر نداشته باشه …

مریم وُ دادگاه

بهزاد: رشته ادبیات خوندی؟

مریم حیدر زاده: رشته دبیرستان من انسانی بود اما رشته دانشکده من متاسفانه حقوق قضایی دانشگاه تهران بود.

بهزاد: این رشته رو دوست نداشتی؟

مریم حیدر زاده: نه زیاد. من خودم ادبیات رو دوست داشتم. زمان انتخاب رشته که رسید، همه مخصوصاً کادر مدرسه ای که توش تحصیل می‌کردم گفتند به خاطر معدلت حقوق بخون!

من فکر می‌کردم شاید قسمت‌های عملی این رشته بتونه من رو جذب بکنه. مثل رفتن به دادگاه، زندان‌ها وُ … چون این جاها با احساسات مردم ارتباط داره وُ میتونه برای کسی که عشق به شعر وُ ادبیات داره مؤثر باشه.

ولی متاسفانه ما حتی یک جلسه عملی هم توی دانشگاه تهرانی که این همه ازش صحبت می‌کنند نداشتیم! یعنی چهار سال تئوری خوندیم. ترم دوم بود که من متاسفانه متوجه شدم وُ دیدم که نمی تونم این رشته رو تحمل کنم! اما به اصرار مادرم این چهار سال رو تموم کردم وُ کاملاً درس رو بوسیدم وُ گذاشتم کنار!

قرمز وُ سفید

بهزاد: توی مقدمه یکی از کتاب هات گفتی: می‌گویند متولد ۲ بعدازظهر ۲۹ آبان ۵۶، عاشق گل سرخ، رنگ سرخ وُ هر چیز سرخ … حالا واقعاً این سرخی رو به خاطر رنگ قرمز دوست داری یا اینکه از تیم پُرسپولیس خوشت میاد؟

مریم حیدر زاده: نمیدونم کدومش به خاطر کدومش هست!

(تازگی آهنگی به اسم پُرسپولیس در ایران بیرون آمده که شعرش مال مریمه)

بهزاد: نه واقعأ چرا شیفته رنگ قرمز هستی؟ مریم حیدر زاده: چون عاشق پاییز وُ رنگ‌های پاییزم. قرمز، زرد وُ نارنجی.

بهزاد: چرا پاییز؟

مریم حیدر زاده: به دلیل اینکه پاییز یک حس عاشقانه وُ شاعرانه قشنگی به من میده. خیلی از دوست‌های صمیمی من شاید اول مهر زنگ می‌زنند وُ عید رو به من تبریک میگن وُ اونها اول فروردین هیچ وقت این کار رو نمی‌کنند! چون می‌دون‌اند که من بهار رو زیاد دوست ندارم! البته منهای ماه اردیبهشت که یک ارادت خاصی به متولدینش دارم! کلاً فعالیت‌های من در زمینه نوشتن، شعرها وُ کارهایی که خودم انجام میدم، اتفاقاتی که توی زندگی من میافته، همیشه برام بخش دوم سال موفقیت آمیزتر بوده. پاییز برام پیام آور یک سری خاطرات خیلی قشنگ بوده وُ همچنین زمستون به خاطر شب یلدا وُ اون قداست قشنگش که وجود داره، برف وُ اون سفیدی وُ دونه های درشتش از پشت پنجره؛ وُ در ضمن تولدم هم تو ماه آبانه.

بهزاد: چه چیزهای دیگه توی پاییز هست که تو دوست داری؟

مریم حیدر زاده: تو پاییز خیلی آشنایی‌هاست که بعد از خیلی جدایی‌ها اتفاق میافته. پاییز یک عطر قشنگی داره وُ اینکه آدم با احتیاط باید رد بشه که برگ‌ها نشکنند. اون ها دیگه شکست خوردند که از اون بالا افتادند پایین، ولی ما دیگه اونها رو نشکنیم. من همیشه سعی می‌کنم با احتیاط راه برم وُ از طرفی که برگ‌ها باشن نرم که فکر می‌کنم آدم اگر کسی رو دوباره شکست بده خیلی بده.

بهزاد: دیگه از چه رنگی خوشت میاد؟

مریم حیدر زاده: سفید هم رنگ قشنگی هستش. چون هم رنگ عزا هست، هم عروسی؛ یعنی فکر کنید که رنگ کفنی که انسان سفر کرده رو توش می‌پیچند وُ رنگ لباس عروس هر دو سفیده.

بهزاد: مریم، ما شعرهای تو رو از زبون خیلی از خواننده‌های داخل وُ خارج از کشور شنیدیم. بارها هم توی روزنامه‌ها در ایران شکایت کردی که چرا خواننده‌ها شعرهای من رو بر می‌دارند! معمولاً آدم از این کار خوشحال میشه، تو چرا ناراحت میشی؟

مریم حیدر زاده: اولاً فکر می‌کنم حق مسلم یک شاعر وُ ترانه سرا این هست که وقتی که بخواهند شعرش رو بخونند ازش اجازه بگیرند وُ صحبتی باهاش بکنند.

شاید یک نفر دارای زیباترین صدای دنیا باشه اما سلیقه اون شاعری که اون ترانه رو نوشته با اون آدم متفاوت باشه. این حق مسلم اون شخصه که حق انتخاب بهش داده بشه. به نظر من این کوچک‌ترین کاریه که می‌تونن انجام بدن.

همیشه به ما از بچگی یاد دادند که یک شکلات رو اگر می‌خواهیم برداریم اجازه بگیریم. سرقت ادبی از اون سرقت‌هایی هست که جبران ناپذیره وُ نمیشه خریدش وُ با پول جبرانش کرد. «فقط به خاطر تو»، «شمعدونی»،

«نامه»، «قناری» وُ «جلوی آینه نرو آینه خجالت می‌کشه» رو از زبون کسانی شنیدم که اصلاً دوست نداشتم بشنوم؛ یعنی علاوه بر اینکه بی‌اجازه بود اصلاً به دل من هم ننشست.

بهزاد: باز هم ممکنه آلبوم‌های دیگه در این چند ماه آینده بیرون بیاد. با اونها چیکار میشه کرد؟

مریم حیدر زاده: متاسفانه به خاطر نبودن حق تالیف وُ کپی توی ایران این مشکل هست. کتاب‌ها کمابیش توی بیشتر نقاط دنیا میره وُ این برای من خیلی خوشحال کننده هست. خیلی از اشخاص بهانه می‌کنند که ما شماره تماس نویسنده این کتاب رو نداشتیم وُ … اصلاً این افراد می‌تون‌اند با شما یعنی برنامه روز هفتم تماس بگیرند! با این کار می‌تونن تمام بهونه ها رو از بین ببرند! می‌تونن با شما تماس بگیرند وُ شما هم این لطف رو می‌کنید که به من اطلاع بدید وُ دیگه هیچ بهانه ای برای اون افراد بهانه جو نمی مونه.

بهزاد: از کدوم یکی از این آهنگ‌هایی که از روی شعرهای تو بدون اجازه خونده شده بیشتر بدت میاد؟

مریم حیدر زاده: «فقط به خاطر تو» چون علاوه بر سرقت شعر، اون رو خراب کردند وُ ردیف شعر رو برداشتند وُ قافیه‌های خیلی بدی بهش اضافه کردند!

در ضمن صدای خواننده‌اش رو هم دوست ندارم!

بهزاد: می‌شه شعرش رو برامون بگی؟

مریم حیدر زاده: باشه. البته پس وُ پیش خواهم گفت وُ همه‌اش رو یادم نیست ولی براتون میگم.

آخر یه روز دق می‌کنم فقط به خاطر تو،
دنیا رو عاشق می‌کنم فقط به خاطر تو …

سر به بیابون می‌زنم فقط به خاطر تو،
رو دست مجنون می‌زنم فقط به خاطر تو …

یه روز میشم بی‌آبرو فقط به خاطر تو،
قربونی یه جستجو فقط به خاطر تو …

تو هم یه روز میری سفر فقط به خاطر من،
خیره میشن چشمام به در فقط به خاطر تو …
میگی که از پیشم برو فقط به خاطر من،
میرم به احترام تو فقط به خاطر تو.

بهزاد: مریم می‌شه گفت تو کنسرت هم دادی یعنی شعرهاتو اجرا کردی

… میشه دربارش بیشتر برامون توضیح بدی؟

مریم حیدر زاده: آخرین برنامه من در حقیقت به عنوان کنسرت سال ۱۳۸۰ در کشور سوئد بود که مدیر رادیو آوا، آقای ایرانی که در سوئد هستند از من برای اجرای چند تا کنسرت در استکهلم وُ چند شهر دیگه سوئد دعوت کردن.

با وجود اینکه من بهمن ماه در سردترین فصل به این کشور رفتم اما این یکی از بهترین سفرهای من بود. البته از ایشون قول گرفتم که روز چهاردم فوریه، روز عشاق به ایران برگردم.

بهزاد: وقتی روز عشاق خونه بودی اون کارتی رو که می‌خواستی دریافت کردی؟

مریم حیدر زاده: ناچارم راست بگم که از اون کسانی که همیشه منتظرشون بودم هیج وقت اون کارت رو نگرفتم!

بهزاد: شاید چون از روز والنتاین بی‌خبرن؟

مریم حیدر زاده: نه اتفاقاً می‌دون‌اند! خیلی از دوستان لطف می‌کنند وُ برای من کارت وُ حتی دست گل‌های ناشناس عجیب می‌فرستن. همشون هم می‌دون‌اند که رنگ قرمز رو دوست دارم وُ همیشه برام گل سرخ می‌فرستند. ولی اونی که می‌خوام هیچوقت از من یادی نکرد.

بهزاد: یکی دیگه از شعرهایت رو برامون می‌خونی؟

مریم حیدر زاده: یک شعر اجتماعی می‌خونم به اسم «یک حقیقت تلخ» از کتاب «یا تو یا هیچ کس».

یه نفر خوابش میاد وُ واسه خواب جا نداره، یه نفر یک لقمه نون برای فردا نداره … یه نفر نشسته وُ اسکناسهاشو میشماره، می‌خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره … یکی از بس که بزرگه خونشون گم میشه توش، اون یکی اطاقشون واسه همه جا نداره … یکی از واحدهای بالای برجشون میگه، یکی اما خونشون اطاق بالا نداره … کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت، با نمی خوام با نمیشه با نشد با نداره.

بهزاد: مریم جان خیلی ممنون خیلی حرف‌های بیشتر برای گفتن هست. دوست دارم اگه میشه در آینده اگر دوست داشته باشی طرفدارهات برات سوال بفرستند وُ جواب بدی.

مریم حیدر زاده: بله خیلی خوشحال میشم.

ایمیل من هم m_n_respina@yahoo.com

هست. یک شعر کوتاه هست که با اون از همه خداحافظی می‌کنم …

***

اول نامه جای «دلتنگ» چند تا نقطه چین می‌گذارم،

جای اسم قشنگت سر سطر

نازنین، نازنین می‌گذارم …

گفتن از تو ولی کار من نیست،

پس قلم را زمین می‌گذارم …

شب وُ روز همه بخیر

و پُر از گل سرخ.

_____________



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=17848

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *