تبلیغات لیماژ بهمن 1402
رتبه و درجات انبیاء با هم فرق می‌کرد، آن هم به خاطر داشتن مراتب یقین بوده است.

5 داستان آموزنده درباره یقین و درجات آن

5 داستان آموزنده درباره یقین و درجات آن

 

1- درمان چاقی

2- محمد بن بشیر حضری

3- فردوسی

4- تقاضای یقین بیشتر

5- حارثه بن نعمان

 

1- درمان چاقی

پادشاهی با عدالت به مرضی دچار شد که بدنش گوشت زیادی آورد و بی‌حد چاق شد، به حدی که قادر به حرکت نبود. روزی وزراء و امراء کشور برای معالجه او به نزد پزشکان و حکیمان رفتند و آن‌ها را آوردند ولی آن‌ها از معالجه عاجز ماندند تا آنکه شخص خردمند و حکیمی به آنان گفت: داروی سلطان نزد من است. همگی خوشحال شدند، و او را به خدمت سلطان بردند. چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت، گفت: سلطان تا چهل روز دیگر می‌میرد، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه می‌کنم.

سلطان این کلام را شنید لرزه بر تن او افتاد و هرروز به خاطر این غم و ترس از مرگ، لاغر و ضعیف می‌شد تا آنکه مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولی و متعادل شد.

آن خردمند را آوردند و عرض کرد: من در استنباط خود خطا کرده بودم و حکم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء نمود و گفت: این دستور تمهید و مقدمه‌ای بود برای رفع بیماری سلطان و هیچ نسخه‌ای در میان نیست. پس او را جایزه بسیار عطا کردند.

 

2- محمد بن بشیر حضری

شب عاشورا زینب علیه‌السلام به امام حسین علیه‌السلام عرض می‌کند: برادرم نکند اصحاب تو فردا ترا رها کنند و تنها بگذارند؟ حضرت فرمود به خدا قسم آن‌ها را امتحان کردم آن‌قدر به شهادت علاقه‌مند هستند مانند مأنوس بودن طفل به شیر پستان مادر.

شب عاشورا وقتی حضرت سخنرانی کرد و اجازه داد هر کس می‌خواهد برود، هرکدام سخنی درباره موافقت با امام گفتند، پس امام جایگاهشان را به آن‌ها نشان داد و بر یقین آن‌ها افزود و روز عاشورا احساس درد نیزه و شمشیر نمی‌کردند!! در شب عاشورا به محمد بن بشیر حضری خبر دادند که پسرت را در مرز ری (شاه عبدالعظیم) اسیر گرفتند، گفت: عوض جان او و جان خود را از آفریننده جان‌ها می‌گیرم، من دوست ندارم که او را اسیر کنند و من پس از او زنده و باقی بمانم.

چون حضرت کلام او را شنید فرمود: خدا ترا رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم برو فرزند خود را از اسیری نجات بده.

محمد عرض کرد: مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود کنند، اگر از خدمت تو دور شوم.

امام فرمود: این جامه‌های قیمتی را بردار بده به فرزند دیگرت تا برود برای آزادی برادرش بکوشد، پس پنج جامه برد به او عطا کرد که هزار دینار قیمت داشت.

آری محمد بن بشیر در حمله اول که عده‌ای شهید شدند، به لقاء الهی پیوست.

 

3- فردوسی

ابوالقاسم فردوسی از کثرت جور حاکم طوس از وطن خارج و به غزنین رفت و شکایت به سلطان محمود غزنوی نمود، ولی تأثیری نداشت.

اتفاقاً روزی به مجلس عنصری شاعر، شعری گفت و موردقبول واقع شد، او را به دربار معرفی کردند و سلطان دستور داد تاریخ ملک عجم را به شعر بگوید؛ و به خواجه حسین میمندی گفت: هر هزار بیتی که فردوسی بگوید هزار مثقال طلا بوی بدهد!!

چون شاهنامه تمام شد، سلطان خوشش آمد و با وزرای خود مشورت کرد که صله او را چقدر بدهیم.

بعضی گفتند: پنجاه‌هزار درهم، بعضی گفتند: او شیعه و رافضی است و این مبلغ او را زیادت است و اشعاری را دال بر تشیع او برای سلطان خواندند

منم بنده اهل‌بیت نبی

ستاینده خاک‌پای وصی

سلطان امر کرد به‌عوض هر بیت یک‌درهم، شصت هزار درهم در مقابل شصت هزار بیت به او بدهند. فردوسی ناراحت شد که اینان به خاطر تشیع حقش را ضایع کردند، با شیری که از ایمان و یقین صاحب‌ولایت نوشیده بود این اشعار را به شاهنامه ملحق کرد:

ایا شاه محمود کشورگشای

ز من گر نترسی بترس از خدای

نترسم که دارم ز روشن دلی

بدل مهر آل نبی و ولی

بر این زادم و هر بر این بگذرم

ثناگوی پیغمبر و حیدرم

منم بنده هر دو تا رستخیز

اگر شه کند پیکرم ریزریز

گویند بعد از وفات فردوسی شیخ ابوالقاسم گوزکانی بر جنازه فردوسی به خاطر اشعار در مدح سلاطین و مجوس و پهلوانان نماز نخواند

همان شب فردوسی را خواب دید که در بهشت مقام بلند مرتفعی دارد، گفت: این درجه را از کجا یافتی باآنکه تمام عمر در مدح اغیار صرف نمودی؟! گفت: به این یک بیت شعر در توحید خدا مرا آمرزید:

جهان را بلندی و پستی تویی

ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی

 

4- تقاضای یقین بیشتر

مأمون خلیفه عباسی از امام رضا علیه‌السلام سؤال کرد از تفسیر قول حضرت ابراهیم (رب ارنی تحیی الموتی) خدایا به من نشان بده که چگونه مردها را زنده می‌کنی خدا فرمود: اگر بنده خلیلم از من سؤال کند اجابت کنم.

ابراهیم در نفس او آمد که آن خلیل او خواهد بود پس گفت: پروردگارا به من بنما که چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟

فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: ایمان دارم ولیکن برای اینکه دل من مطمئن گردد.

خدا فرمود: چهار عدد از مرغان را بگیر و بکش و مخلوط کن و بر روی هر کوهی مقداری از کشته‌های مخلوط شده را بگذار، پس آن‌ها را بخوان تا با سرعت نزدت بیایند.

پس حضرت ابراهیم کرکس و مرغ آبی و طاووس و خروسی  را کشت و ریزریز کرد، همه را باهم مخلوط کرد و بر هر کوه از کوه‌های نزدیکش گذاشت و آن ده کوه بود.

منقار آن چهار مرغ را به انگشتان گرفت و بنام آن‌ها را خواند و نزد خود دانه و آبی گذاشت. ناگهان به امر و قدرت خدا اجزاء هرکدام به سر خود متصل شد و پرواز کردند بعد آمدند آب و دانه خوردند.!

آری ابراهیم پیامبر اولوالعزم برای زیادتی یقین این تقاضا را کرد و حق آن را به شهود نشان داد.

 

5- حارثه بن نعمان

او از انصار و از طایفه خزرج بود و به یقینش تا آخر عمر خدشه‌ای وارد نشد.

او در جنگ‌های بدر و احد و خندق و اکثر جنگ‌های پیامبر شرکت داشته و در جنگ حنین کنار پیامبر ماند و فرار نکرد و بعد از پیامبر همراه علی علیه‌السلام در جنگ‌ها شرکت داشت.

همان‌طور که امیرالمؤمنین فرمود: یقین بر چهار قسمت بنیان نهاده یکی رسیدن به حقایق و دیگر بینا شدن در زیرکی و… حارثه دارنده آن بوده است.

وقتی حضرت زهرا علیه‌السلام با امیرالمؤمنین علیه‌السلام ازدواج کردند، پیامبر به علی علیه‌السلام فرمود: خانه‌ای تهیه کن و عیال خود را به خانه خود ببر.

علی علیه‌السلام عرضه داشت یا رسول‌الله جز حارثه پسر نعمان جایی سراغ نداریم! پیامبر فرمود: به خدا سوگند ما از حارثه شرمنده‌ایم که همه خانه‌های او را تصرف نموده‌ایم.

همین‌که این گفته پیامبر صلی‌الله علیه و آله را حارثه شنید، خدمت پیامبر آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله من و مالم مخصوص خدا و پیامبر او است، به خدا قسم نزد من چیزی ازآنچه می‌گیری دوست‌تر نیست، و آنچه شما بستانید نزد من محبوب‌تر از آن است که برایم می‌گذارید. پیامبر علیه‌السلام درباره‌اش دعا فرمود و دستور داد فاطمه علیه‌السلام را به خانه او ببرند.

آخر عمر نابینا شد، از جای نماز و مکان خود تا درب منزل ریسمانی بسته و یک پیمانه خرما در کنار خود می‌گذاشت، هرگاه فقیری جلو در می‌آمد از آن خرما برمی‌داشت و با راهنمایی ریسمان خود را به در می‌رسانید و خرما را به سائل می‌داد.

اهل منزل می‌گفتند: چرا خود را به‌زحمت می‌اندازی ما ترا کفایت می‌کنیم! در پاسخ می‌گفت: از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: با دست خود به فقیر چیزی دادن انسان را از مردن بد نگه می‌دارد.

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=18375

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *