تبلیغات لیماژ بهمن 1402
حیاء نوریست که جوهرش ایمان است، پس حیاء از ایمان است و آنرا باید به شعاع ایمان محکم و مقید کرد

4 داستان آموزنده درباره شرم و حیا

5 داستان آموزنده درباره شرم و حیا

 

1- موسی علیه السلام و دختران شعیب

2- حیای چشم

3- زلیخا

4 – پیامبر صلی الله علیه و آله و بنی قریظه

5 – حیاء امیرالمؤ منین علیه السلام

 

1- موسی علیه السلام و دختران شعیب

وقتی که (موسی مرد قبطی) را به قتل رسانید، فرعونیان نقشه کشیدند تا موسی را به قتل برسانند، موسی علیه السلام از مصر خارج شد و مدت هشت (یا سه) روز در راه بود تا به دروازه شهر مدین رسید و سختی‌های بسیار کشید و برای رفع خستگی در زیر درختی که چاهی کنارش بود آرمید.

او مشاهده کرد که برای آب کشیدن از چاه دو دختر منتظرند تا چوپانان آب گیرند بعد نوبت اینان شود، آمد و فرمود: من برای شما از چاه آب می‌کشم و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند.

پدر این دو دختر حضرت شعیب علیه السلام فرمود: چطور امروز زودتر آب آوردید؟ و گوسفندان را آب دادید آنان قصه آن جوان را نقل کردند.

فرمود: نزد آن مرد بروید و او را پیش من آورید تا پاداش کارش را به وی بدهم.

آنان نزد موسی علیه السلام آمدند و درخواست پدر را گرفتند و موسی علیه السلام هم بی درنگ به خاطر خستگی و گرسنگی و غریب بودن قبول کرد. دختران به عنوان راهنما جلو راه می‌رفتند و موسی علیه السلام به دنبال آنان به راه افتاد و نگاه می‌کرد از کدام کوچه و راهی می‌روند. چون هیکل و بدن آنان را از پشت نمایان بود حیا و غیرت او را ناگوار آمد و فرمود:

من از جلو می‌روم و شما پشت سر من بیائید، هر کجا دیدی من اشتباه می‌روم راه را به من نشان دهید (یا سنگ ریزه ای در جلوی پای من بیندازید، تا راه را تشخیص بدهم) زیرا ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نگاه نمی‌کنیم.

چون نزد شعیب علیه السلام آمد و جریان خود را گفت، به خاطر پاداش کار، و نیرومندی جسمانی و حیا و پاکی و امین بودن دختر خود را به ازدواج موسی در آورد.

 

2- حیای چشم

در تفسیر روح البیان نقل شده است: در شهری سه برادر بودند که برادر بزرگ ده سال مؤذن مسجدی بود که روی مناره مسجد اذان می‌گفت، و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دومی هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سومی گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود، قبول نمی‌کرد.

گفتند: مقدار زیادی پول به تو خواهیم داد! گفت: صد برابرش را هم بدهید من حاضر نمی‌شوم.

پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است؟ گفت: نه، ولی در مناره حاضر نیستم. علت را پرسیدند، گفت: این مناره جایی است که دو برادر بدبخت مرا بی ایمان از دنیا برده؛ چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم و خواستم سوره یس بخوانم تا آسان جان دهد، مرا از این کار نهی می‌کرد.

برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت. برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.

گفتم: تو را رها نمی‌کنم تا بدانم به چه دلیل شما دو نفر بی ایمان مردید؟ گفت: زمانی که به مناره می‌رفتیم، با بی حیائی نگاه به ناموس مردم درون خانه‌ها می‌کردیم، این مساءله فکر و دلمان را به خود مشغول می‌کرد و از خدا غافل می‌شدیم، برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.

 

3- زلیخا

آن وقت که زلیخا دنبال یوسف بود تا از او کام بگیرد، و پیشنهاد گناه را به یوسف داد، ناگهان یوسف دید: زلیخا روی چیزی را با پارچه ای پوشانید.

یوسف فرمود: چه کردی؟ گفت: صورت بت خود را پوشاندم که مرا در حال گناه نبیند.

یوسف فرمود: تو از جماد حیا می‌کنی که نمی‌بیند من سزاوارترم از کسی که مرا می‌بیند و از آشکار و نهانم داناست، حیا و شرم کنم.

 

4 – پیامبر صلی الله علیه و آله و بنی قریظه

 

5 – حیاء امیرالمؤ منین علیه السلام

عقد امام علی علیه السلام و حضرت زهراء علیهاالسلام در سال دوم هجری واقع شد و لکن میان عقد و زفاف فاصله (یک ماه یا یکسال) شد.

در این مدت عقد، علی علیه السلام از شرم خود نام فاطمه علیها السلام را بر زبان نمی‌آورد و فاطمه علیهاالسلام نیز نام علی علیه السلام را نمی‌برد تا یک ماه گذشت.

یک روز زنان پیامبر صلی الله علیه و آله نزد علی علیه السلام رفتند و گفتند: چرا در زفاف فاطمه علیها السلام تاءخیر می‌کنی اگر شرم داری اجازه ده ما با پیامبر صلی الله علیه و آله صحبت کنیم و اجازه عروسی بگیریم، ایشان اجازه داد.

چون همه زنان در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله جمع شدند، ام سلمه عرض کرد: یا رسول الله اگر خدیجه زنده بود خاطرش به زفاف فاطمه مسرور می‌شد و چشم فاطمه علیهاالسلام به دیدار شوهر روشن می‌گشت. علی علیه السلام خواستار زن خویش است و ما همه در انتظار این شادمانی هستیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله نام خدیجه را که شنید آب در چشمش حلقه زد و آهی کشید و فرمود: مانند خدیجه کجاست… بعد فرمود: چرا علی علیه السلام از خود من نخواسته است؟ گفتند: حیا مانع از گفتن او بود. بعد پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مهیای کار عروسی و زفاف علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام شوند.

 

منبع:

فصل 35 کتاب «یکصد موضوع پانصد داستان: مجموعه‌ای زیبا و جالب شامل حکایت‌های اخلاقی علمی تربیتی اسلام همراه با آیات و روایات و کرامات ائمه معصومین علیه‌السلام.» با موضوع «حیا»نوشته علی‌اکبر صداقت



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=18229

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. سلام
    خیلی خوب بود اکه داستان ها رو با آدرس ارائه میدادین.
    مخصوصا داستان شماره ی 4 که به نظر از اسرائیلیات باشه
    بیشتر توهین به نبی مکرم هست تا نقل داستانی از حیاء
    ان شاءالله که غرضی در نقل این داستان کذب نباشه

    • سلام . این مطلب از فصل 35 کتاب «یکصد موضوع پانصد داستان: مجموعه‌ای زیبا و جالب شامل حکایت‌های اخلاقی علمی تربیتی اسلام همراه با آیات و روایات و کرامات ائمه معصومین علیه‌السلام.» با موضوع «حیا»نوشته علی‌اکبر صداقت نقل شده که از سایت معتبر کتابخانه قائمیه اصفهان انتخاب شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *