تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 1

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو

کتاب قصه کودکانه قدیمی

__ ماجراهای پوگو __

سگ کوچولوی ماجراجو

داستان‌های مصور رنگی برای کودکان


– ترجمه: محسن نعیمی – نعمتی
– سری داستان‌های ماه
– انتشارات: بامداد
– چاپ اول: ۱۳۵۳

به نام خدا

دوست پاپی او را صدا کرد و گفت: «آهای پاپی، بیا باهم توپ‌بازی کنیم.»

اما پاپی اصلاً دلش نمی‌خواست دنبال توپ بدود. با خودش گفت:

– «دنبال توپ دویدن هم شد بازی؟ من باید بروم و برای خودم گردش کنم.» پاپی بلند شد و به راه افتاد.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 2

پاپی در میان راه، پرنده‌های قشنگی را دید که روی هوا پرواز می‌کردند. گفت: «پرنده‌های کوچولو! بیشتر بالا بروید، ببینید من هم می‌توانم مثل شما به هوا بپرم. نگاه کنید، به‌زودی به شما خواهم رسید.»

اما پرنده‌ها رفتند و او نتوانست به آن‌ها برسد.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 3

پاپی سر راه خود سه روباه کوچولو را دید که توی سوراخی نشسته بودند.

با خودش گفت: «من هم باید برای خودم یک سوراخ درست کنم.»

و بعد مشغول کندن زمین شد. روباه‌های کوچولو هم کارهای خنده‌دار او را تماشا می‌کردند.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 4

بالاخره پاپی یک سوراخ برای خودش درست کرد؛ اما نتوانست مثل بچه روباه‌ها توی سوراخ خود برود.

پاپی شنا کردن را خیلی دوست داشت. مخصوصاً در تابستان که آب رودخانه گرم بود.

او در رودخانه چشمش افتاد به یک سمور آبی که با سرعت توی آب شنا می‌کرد. خواست خودش را با شنا به او برساند، اما نتوانست.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 5

پاپی با ترس‌ولرز شنا می‌کرد و از سمور عقب می‌افتاد.

پاپی سر راهش به یک خارپشت رسید. با خنده گفت: «این را ببین! تنش پر از تیغ است.»

در همین وقت یک شاه‌بلوط افتاد روی پشت پاپی.

پاپی خیلی ترسید؛ و خارپشت زد زیر خنده.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 6

پاپی که عصبانی شده بود گفت: «اما آقای خارپشت! تیغ‌های شاه‌بلوط مثل تیغ‌های تن تو تیز نیست و تن آدم را سوراخ نمی‌کند.»

آه، این حیوان زیبا و باشکوه چیست؟

او یک گوزن خیلی بزرگ و قشنگی است. پاپی از شاخ‌های گوزن خیلی خوشش می‌آمد.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 7

– بچه‌ها، به من نگاه کنید. آیا با این شاخه‌ای که روی سرم گذاشته‌ام شکل آن گوزن نشده‌ام؟

– سلام بلبل کوچولو! تو هم که همیشه مشغول خواندن هستی.

بلبل می‌گوید: «آخَر مردم صدای من را خیلی دوست دارند.»

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 8

پاپی می‌گوید: «خوب، من هم می‌توانم آواز بخوانم نگاه کن.»

اما پاپی به‌جای آواز خواندن زوزه می‌کشد.

وقتی شب شد، پاپی توی یک سوراخی رفت. خیلی خسته بود. او تعجب کرد که چرا جغد شب‌ها بیدار است و چشم‌هایش همه‌جا را می‌بیند.

با خودش گفت: «من که چشم‌هایم سنگین شده است و باید بخوابم. آه که چقدر خسته هستم.»

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 9

صبح که شد پاپی یک سنجاب را دید که روی تنه‌ی درختی مشغول خوردن فندق است. جلو رفت و گفت:

– «سلام آقای سنجاب! آیا فندق چیز خوشمزه‌ای است؟»

سنجاب گفت: «برای من بله، اما تو که نمی‌توانی فندق بخوری.»

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 10

پاپی از اینکه نمی‌توانست فندق بخورد خیلی ناراحت شده بود.

پاپی بهتر دید که پیش دوستش برگردد و با او بازی کند. با خودش گفت: «تا وقتی‌که من یک سگ کوچولو هستم بهتر است توپ‌بازی کنم. وقتی بزرگ شدم می‌توانم بروم و خیلی کارها انجام بدهم.»

همان وقت پاپی به خانه برگشت و با دوستش مشغول توپ‌بازی شد.

کتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجراهای پوگو / سگ کوچولوی ماجراجو 11

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=42953

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *