تبلیغات لیماژ بهمن 1402
هانس کریستین اندرسن، زندگی و آثار 1

هانس کریستین اندرسن، زندگی و آثار

هانس کریستین اندرسن و آثار او

هانس کریستین اندرسن و آثار او

نوشته: دکتر مهری آهی

هانس کریستین اندرسن، که قصه‌هایش سرشار از زیبایی و پاکی و خوش‌بینی است، در سال 1805 در شهر کوچک اودنس، که 35 کیلومتر با کپنهاگ فاصله دارد و در آن زمان پر از افراد خرافاتی و کوته‌فکر بود، در خانواده ای بسیار فقیر به دنیا آمد.

پدرش نقاش جوانی بود که به‌زحمت نان بخورونمیر خانواده را فراهم می‌کرد و مادرش که زنی جوان دهاتی بود می‌کوشید با درآمد ناچیز شوهرش وسایل راحت خانواده سه‌نفری‌شان را فراهم سازد. هانس تنها بچه خانواده، پسرکی زشت و لوس و زودرنج بار می‌آمد که از بازی با کودکان لذت نمی‌برد، و از کوچک‌ترین ناملایمی به گریه می‌افتاد، و این عادتی بود که در بزرگی هم می‌توان گفت دست از سر او برنداشت.

پدر هانس که به دلیل فقر هرگز نتوانسته بود تحصیلات خود را به انجام برساند حسرت نرفتن به دانشگاه پیوسته رنجش می‌داد. با خواندن کتاب‌های داستان و نمایشنامه و بزرگداشت علم و ادب از اوان کودکی در دل پسر خود شعله آرزوی تحصیل و علاقه به مطالعه را برافروخت. خود اندرسن در زندگی‌نامه خویش ساعاتی را که با پدر به شنیدن نمایشنامه و خواندن کتاب و گردش در جنگل می‌گذرانید تنها اوقات خوشی خود در آن زمان می‌داند. اما این خوشی دیری نپائید زیرا پدرش به امید اینکه روزی افسر شود و زندگی خود را بهبود بخشد به جنگ رفت و به‌زودی بیمار بازگشت و مرد.

این اولین غم واقعی هانس بود. مادرش شوهری دیگر انتخاب کرد و برای نگهداری پسر خود ناچار به رخت‌شوئی در خانه‌های مردم شد. بدین گونه پسر کوچک، تنها و بی‌سرپرست بزرگ می‌شد. ساعت‌ها در گوشه‌ای به تخیل می‌پرداخت و با به دوختن لباس عروسک مشغول می‌شد و از این کار لذت می‌برد. با عروسک‌های خود، که به آن‌ها لباس‌های مختلف می‌پوشاند، نقش‌های نمایشنامه هائی که دیده یا خوانده بود اجرا می‌کرد و این بزرگ‌ترین سرگرمی او بود.

بااینکه هانس بچه زیبایی نبود، اما با پاکی و صفا و یک نوع جسارت کودکانه‌اش موردتوجه بزرگسالان و اعیان قرار می‌گرفت، تا بدانجا که او را به خانه خود می‌خواندند و کمکش می‌کردند. در همین ایام پیرزنی که بیوه کشیشی بود، در خانه خود را به روی او گشود، و او را با دنیای ادب، بخصوص با شعر و شاعران و احترام به مردان هنر آشنا ساخت، و پسرک که با خواندن ترجمه آثار شکسپیر بر سر ذوق آمده بود، نمایشنامه‌های او را با عروسک‌های خود به روی صحنه می‌آورد و چنان تحت تأثیر قرار گرفت که خود به تقلید او نمایشنامه‌ای نوشت که، در آخر آن همه قهرمانان کشته شدند و از بین رفتند.

هانس در همان اوان نوجوانی برای کسب پول و سرگرمی در کارخانه‌ای مشغول کار شد و با دنیای خشن مردان عامی و شوخی‌های خشن و رکیک آنان آشنا شد. اما به دلیل صدای خوش و اشعاری که از حفظ داشت او را کمتر به کارهای سخت وا‌می‌داشتند، بلکه کارهای سخت را به دیگران می‌سپردند و او را به خواندن آواز و ترانه وا‌می‌داشتند، که البته این خود، موجب حسادت و دشمنی همکارانش می‌شد.

سرانجام پس از تحصیلات نامرتب ابتدائی و اندوختن کمی پول، در ۱۴ سالگی از مادر خود خواست تا برای تحصیل و کار به کپنهاگ برود و سرنوشت خود را بیازماید و به دنیایی وسیع‌تر راه یابد. مادرش با تقاضای او مخالفت می‌کرد و اصرار داشت که هانس کار خیاطی را که برای عروسکان خود آزموده بود پیشه خود سازد، اما اصرار و ابرامش به‌جایی نرسید و در ۱۸۱۹ هانس برای اولین بار شهر کوچک و فقیر خود را ترک کرد و یکه و تنها وارد کپنهاک شد.

هانس از همان کودکی به قدرت آرزو و رسیدن به خواسته خود اطمینان داشت. باصفای طینت و اصالتی که داشت هرگز در پی تقلید دیگران نبود، و همیشه بدون اینکه حسابی در کارش باشد راه خود را می‌رفت. می‌گفت فرشته‌ای در کودکی بر او ظاهر شده و به او گفته بود که راهت را برگزین و من کمکت خواهم کرد. از همان کودکی تاآخرین‌نفس به نبوغ و استعداد خود ایمان راسخ داشت و شاید همین امر موجب می‌شد که بار آن‌همه طعن و سختی را بکشد و همچنان به راه برگزیده خود ادامه دهد.

در کپنهاک امیدوار بود با صدای خوش و هنر خواندن اشعار که در اودنس او را محبوب نموده بود به روی صحنه تئاتر راه یابد ولی متأسفانه موفق نشد. به دلیل جست‌وخیز زیاده از حد و لاغری اندامش او را برای تئاتر نپذیرفتند، و او از این امر به‌قدری ناامید شد که بنا به گفته خودش، اگر ایمان پابرجایش به خداوند نبود حتماً خود را کشته بود. در اینجا هم خانواده کولین که از روشنفکران و متعینان شهر بودند او را چون فرزند به خانه خود خواندند و به او از هر لحاظ کمک کردند. هانس با کمک و راهنمایی این خانواده به مدرسه رفت و به تحصیل پرداخت. با زیبایی‌های کپنهاک آشنا شد. به دانشگاه راه یافت و نمایشنامه‌ای نوشت که موردقبول واقع شد و موجب خوشحالی او و سایر دوستان دانشگاهی‌اش گردید.

در ۱۸۳۹ آخرین امتحان دانشگاه را گذراند و اولین مجموعه اشعارش را چاپ کرد و بنا به گفته خود او، در همه خانه‌ها به رویش گشوده شد. پس از فراغ از تحصیل، اوقات خود را وقف نوشتن کرد و هرگز به سیاست نپرداخت. در طول عمر خود به نوشتن انواع مختلف ادبی مانند شعر، داستان، رمان، اپرا، نمایشنامه و افسانه پرداخت و مکرر مورد اعتراض هم‌وطنانی قرار می‌گرفت که بی‌استعداد و بی‌سواد جسور و مغرورش می‌شمردند. انتقادات شدید به‌قدری او را ناراحت می‌کرد که غالباً با کمک دوستان خود و بخصوص همان خانواده کولین، کشور خویش را برای مدتی ترک می‌کرد.

گذشته از سفر در داخل دانمارک، اندرسن به غالب کشورهای اروپا و بخصوص آلمان و سوئد و فرانسه و ایتالیا و همچنین کشور عثمانی، بارها سفر کرد و پس از هر سفر فکرش بارورتر و ذوقش بیشتر تحریک شد.

بااینکه تا سال ۱۸۳۸ مخارج خود را فقط از فروش نوشته‌هایش فراهم می‌کرد و آثارش در اوایل خریدار چندانی نداشت اما به هر ترتیب که بود از سفر دست برنمی‌داشت. می‌گفت «مسافرت مانند حمام نیروبخشی است که روحیه و فکر و استعدادم را پاک و بارور می‌کند و بدان قدرت خاص می‌بخشد.» در سال ۱۸۳۸ دولت سوئد برای او مقرری که خاص نویسندگان جوان بود تعیین کرد و ازاین‌پس در زندگی‌اش گشایشی پیدا شد. از شعرا و نویسندگان، هاینه، اسکات و شکسپیر را پیش از همه دوست می‌داشت.

در میان نویسندگان، با هاینه، ویکتور هوگو، اسکات، الکساندر دوما، بالزاک و برادران گریم آشنایی نزدیک یافت و با آنان به بحث و گفتگو پرداخت. از مصاحبتشان لذت می‌برد. معروف است که تلفظ و لهجه او در زبان‌های دیگر حتی در آلمانی که با آن آشنایی بیشتر داشت چندان خوب و روشن نبود. انگلیسی را با لهجه‌ای چنان سخت صحبت می‌کرد که هنگام توضیح مطلبی به والتر اسکات، نویسنده انگلیسی پس از مدتی تأمل به او گفت: «دوست عزیز، خوب است به دانمارکی سخن بگوئید چون آن را بهتر از انگلیسی حرف می‌زنید، می‌فهمم».

در ۱۸۳۳ که اندرسن برای نخستین بار به ایتالیا رفت مفتون زیبایی و هنر آن سرزمین شد. بلافاصله در ۱۸۳۴ نخستین رمان بزرگ خود را که حاوی وصف زیبایی‌های طبیعت ایتالیا و شرح زندگی مردم محروم و فقیر آن سرزمین است نوشت. این اثری بود که برای او شهرت بسیار آورد. مردم آلمان و سوئد قبل از دیگران به تحسین هنر او پرداختند و انگلیس‌ها هم به‌زودی به این گروه تحسین‌کنندگان پیوستند. حال‌آنکه پس از ترجمه و پخش آثار اندرسن به سوئدی، مجلات دانمارکی بحث درباره نوشته‌های او را به‌طور شایسته آغاز کردند.

آنچه بیش از همه موجب شهرت و محبوبیت جهانی اندرسن شده، و ما را اینک اینجا به دورهم آورده، قصه‌های او برای کودکان است که چاپ نخستین بخش آن در سال ۱۸۳۵ بابی اعتنائی مردم دانمارک روبرو شد و حتی منتقدان توصیه کردند که خوب است وی از این شیوه داستان‌سرائی دست بردارد، زیرا که در آن به‌هیچ‌وجه استعدادی ندارد. اما مجموعه افسانه‌هایش که در ۱۸۴۳ منتشر شد، عقیده هم‌میهنانش را تغییر داد و برای او احترام فوق‌العاده‌ای در دانمارک به دست آورد. در اندک مدتی این قصه‌ها به‌قدری هواخواه پیدا کرد که عید نوئلی نمی‌گذشت که مجموعه‌ای از آن‌ها و یا قصه‌ای از آن مجموعه به‌طور جداگانه چاپ و پخش نشود.

به‌زودی کودکان دانمارکی و سایر کشورهای جهان با افسانه‌هایش آشنا شدند و او را یکی از بهترین دوستان خود شمردند. اندرسن تعریف می‌کند که در یکی از سفرهای خود کودکی به سویش می‌دود و لباسش را می‌کشد و می‌خواهد با او صحبت بکند که مادرش فریاد می‌زند «کجا می‌روی چرا مزاحم این آقای ناشناس خارجی می‌شوی؟» بچه پاسخ می‌دهد: «اما مادر، این آقا ناشناس نیست او هانس کریستیان اندرسن است.»

قهرمانان افسانه‌های او که به‌ظاهر شبیه قصه‌های جن و پری است بسیار متفاوت هستند. در میان آنان، هم امپراتور و شاهزاده، هم افراد عامی و فقیر و هم حیوانات و گیاهان به چشم می‌خورند. موضوع این داستان‌ها که به‌ظاهر افسانه‌اند هم از ترانه‌ها و روایات ملی و قدیم دانمارکی که بسیار غنی و زیباست گرفته شده و هم از زندگی روزانه افراد عادی.

آنچه به داستان‌های وی رنگ افسانه‌ای می‌دهد، باآنکه صحبت از جن و پری در میان نمی‌آید، احساس شدید و یکدست و بی غل و غش قهرمانان آن است، که پیوسته و با صمیمیت و ظرافت و صفای باطن همراه است. باآنکه اندرسن به‌خوبی توانسته است روش جمله‌بندی و تکیه‌های کلامی و وقفه‌های خاصی را که در زبان روایات ملی و عامیانه دانمارکی موجود است در قصه‌های خود حفظ کند و چه‌بسا که همین نکته، ابتدا موجب انتقاد شدید معاصرینش بود، اما درعین‌حال با مهارت و استادی کامل همه آن اشعار و ترانه‌ها و روایات مردم را به آثار ادبی تمام عیار تبدیل کرده است.

آنچه قصه‌های او را از داستان‌های عامیانه ممتاز می‌سازد، بکار بردن زبان ساده فصیح ادبی است، که خالی از لغات و ترکیبات خشن، لهجه‌های محلی و توصیف صحنه‌های بی پرده جسورانه عشقبازی و هوسرانی است، به علاوه، اندرسن با هوش و غریزه ذاتی خود خشونت و دشواری زندگی را بی آنکه پنهان سازد با ملایمت و زهرخند و شوخی بیان و توصیف می‌کند و به این ترتیب، درک و احساس مطالب را برای کودکان و نوجوانان آسان و خوش آیند و فریبنده می‌نماید.

درباره زندگی و خلق و خوی اندرسن، دوست و دشمن او داستان زیاد گفته و نوشته‌اند. در روایاتی که آمده است او را ترسو، مغرور، عاشق پیشه، بیش از حد حساس و زود رنج، در لباس پوشیدن بسیار بی سلیقه و شیفته و مشتاق شهرت و احترام خوانده‌اند. اما به نظر من قضاوت آقای هوگارد یکی از مترجمان دانمارکی الاصل او که به زبان انگلیسی چیز می‌نویسد و خود نیز داستان هائی برای کودکان نوشته و جوایز مهمی در این زمینه به دست آورده است، صحیح‌تر از گفته‌های دیگر می‌نماید. او کوتاه و روشن می‌گوید: «اندرسن آنچنان بود که قهرمانانش بودند با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایشان.»

می دانیم که فرق عالم و شاعر در آن است که عالم از راه عقل و تجربه خود و دیگران و استنتاج به مطالب تازه پی می‌برد، بی آنکه خود را در آن مطلب و امر درگیر کند. اما شاعر باید با هرنوع موجودی خود را یکی کند تا بتواند آن را درک کند و کیفیتش را بداند و برای آنکه بتواند برحقیقتی دست یابد و آن را درست و تمام عیار و زنده بنمایاند، باید خواه ناخواه آن را با تمام وجودش بیازماید، با آن زندگی کند، سختی و دشواری‌اش را بچشد و سپس در جلوه گر ساختن آن، باید از روح و روان خود مایه بگذارد تا سخنش دلنشین و مؤثر افتد. شاعر نمی‌تواند تظاهر کند، اگر بکند کلامش تأثیر لازم را نخواهد داشت. قهرمانان آثار یک شاعر، بازتابی از خلق و خوی و گوشه‌ای از نهاد خود او هستند. اگر شاعر خلاق است نه مقلد، باید آنچه می‌آفریند از اندرون خود و از روح و قلب بیرون بکشد تا مخلوقش طبیعی، زنده و واقعی باشد.

قهرمانان افسانه‌های اندرسن با آنکه بسیار متفاوتند اما همه طبیعی، زنده و اصیل به نظر می‌آیند، خواه امپراطور و شاهزاده باشند و خواه فقیر و مستمند، جوان و برومند یا پیر و فرتوت، نیک سیرت و مهربان و یا ابله و زشت خوی، زیرا که اندرسن در هرکدام سهمی از خود و یا صفتی را که خوب می‌شناخته و تا حدی جبلّی‌اش بود نهاده است و چون با آن خصوصیت ذاتی آشنایی کامل داشته، رفتار و گفتار قهرمانانش را هم توانسته است متناسب با آن بنمایاند و طوری جلوه دهد که گویی زنده و ذاتی آنان است.

پس بعید نیست هانس نازیبا که در لباس پوشیدن سلیقه نداشته و بسیار زود رنج بوده اما با صافی و پاکی و زنده دلی و خوش طبعی‌اش همه را مفتون خویش ساخته و راه‌های دشوار را هموار می‌کرد، از آن غرور و شهرت طلبی احمقانه‌ای که دشمنانش به او نسبت می‌دهند نیز بی نصیب نبوده باشد.

در شرح حال خود می‌نویسد که روزی نقاشی وارد کپنهاگ شد و اعلان نمود که فقط چهره مردان هنرمند نامی را می‌کشد. فردای خواندن اعلان، اندرسن به سراغ نقاش رفت و با کمال شرمندگی دید که جز او فقط یک بازیگر تازه کار تاتر به نزد نقاش آمده است. برای آنکه نویسنده‌ای بتواند آنچنان زنده و پرشور، داستان لباس نو امپراطورا را بنویسد، باید تا حدی هم خواص آن امپراطور احمق را داشته باشد و هم یک زندگی و عقل کودکی را که می‌گوید: «اما امپراطور که برهنه است.» جمع این چنین استعدادهایی، فقط در هنرمندان نامی که مجموعه‌ای از صفات متناقص بوده‌اند ممکن است. آگاهیم که یکی از آن‌ها همین هانس کریستیان اندرسن است که رنج و عذاب خود را از نارسایی‌ها و محرومیت‌های دوران کودکی‌اش در، قصه «جوجه اردک زشت» به خوبی مجسم کرده است. در جائی درباره حملاتی که به او درباره غرور و جُبن ذاتی‌اش کرده بودند می‌گوید: «ممکن است واقعاً هم بترسم، ممکن است حتی بلرزم اما با این همه، آن کاری را می‌کنم که فکر می‌کنم درست است و باید انجام داد.»

واقعاً هم شگفت نیست که کسی که این چنین رنج دشواری و بی چیزی و بی پناهی را احساس کرده و طعم تلخ غم محرومیت از محبت و زیبایی و عشق را چشیده، چون به قدرت تخیل و فکر خود ایمان داشته، آن همه قهرمانان گوناگون متضاد به وجود آورد و همه را با صفات انسانی و طبیعی تصویر کند.

چنانکه از قصه‌هایش استنباط می‌شود، حقیقت زیبایی و نیکی و فضلیت، منتهای کمال و مطلوب اویند. زیبایی برایش در طبیعت نهفته است و هنر و معماری در واقع بازتابی از آنند. این زیبایی، همیشه لطیف و آرام و تسلی بخش نبود. اندرسن در توفان و قهر طبیعت هم زیبایی را می‌دید و از آن لذت می‌برد.

نیکی و خوبی، بیشتر در مهربانی و همدردی و شفقت برایش تجلی می‌کرد، و پیوسته در عمل ظاهر می‌شد نه در سکون و تسلیم به دعا، و به آن جهت، جنبه فعال و مثبت داشت.

و اما، نه تنها حقیقت در نظر او جوهری، بلکه خدایی بود که می‌توانست انسان را از بندهایش آزاد کند. جستجوی آن به گمان او شریفترین کار ممکن بود و ایمان داشت که اگر به دنبالش بروی می‌یابی‌اش.

از دوروئی، که آن را در افسانه‌هایش بصورت اژدهای هفت سری درآورده که شاهزاده خانم زیبا و پاک را به اسارت گرفته است، به شدت منزجر بود و نابودی آن را لازم می‌دانست. وظیفه شاعر را در گفتن و نمودن حقیقت می‌دانست. درست مانند کودک که فریاد برآورده بود، «امپراطور که برهنه است.» اما برای گفتن حقیقت باید مانند همان کودک آزاد بود و ملاحظه و قیدی نداشت. او هم در زندگی صاحب چیزی نبود. پیوسته با یک جامه دان در هتل می زیست و مانند «بلبل» افسانه‌اش، هم با امپراطوران و پادشاهان دوستی و آشنایی داشت و هم با فقرا و دردمندان و مستمندان؛ ولی جای خود او برروی شاخه‌ای در جنگل بود نه در قفس طلائی امپراطور. اندرسن همه این معتقدات و تصاویر را که در روایات و اشعار عامیانه خود می‌یافت، به صورت افسانه‌های بسیار شیرین و دلنشین خود متجلی ساخت و به دلیل زبان ساده و لحن محاوره‌ای فصیح و قدرت تخیل و اصالت و صفا و دلبستگی به حقیقت جوئی و زندگی و مظاهر آن، این همه خواننده در دنیا پیدا کرد. قصه وهای او از بند زمان و مکان آزادند.

گویی خواب و خیال و آرزوی همه مردمان و ملل‌اند. اندرسن در جائی ابراز خرسندی کرد که افسانه «یک مادر» او در میان هندوان طرفدار بسیار یافته است، جای شگفتی نیست زیرا این مادر مظهر مادر همه ملل است و حتی در قصه او هم نامی جز مادر ندارد.

پری کوچک دریایی -هانس کریستین اندرسن و آثار او

انسانی بودن قهرمانان او صفت مشخصه آنهاست. هراحساس انسانی برای او قابل قبول و درک است. با این همه قصه‌های او به هیچ وجه احساساتی نیستند و از خوش بینی مفرط احمقانه هم به دورند. اندرسن از شناساندن مرگ و اندوه و خشونت ابا ندارد، اما این کار را به‌قدری با ملایمت می‌کند (آن چنان که در «پری دریایی» یا «سرو» کرده است) که کودکان از خواندن آن ناراحت نمی‌شوند و خود، مطالب لازم را درک می‌کنند. او خوب و بد، شریف و پلید، و زشت و زیبا را در کنار هم تصویر می‌کند، بطوری که گویی می‌خواهد بگوید «خوب دیگر، دنیا چنین است. حال خود دانید.» بچه‌ها هم به همین دلایل قصه‌های او را دوست دارند و ناخودآگاه به کمک آن‌ها قوانین زندگی و چاره جوئی را به نحوی در می‌یابند. افسانه‌های او عاری از نتیجه گیری اخلاقی و پند و اندرز مستقیم‌اند، ولی نتیجه آن‌ها درس عبرتی است که با دشواری و تلخی از زندگی گرفته می‌شود و بدین جهت، کوچک و بزرگ، بدون ناراحتی آن‌ها را می‌خوانند. بااینکه در این افسانه‌ها بارها می‌خوانیم و می‌بینیم که سرنوشت ممکن است وحشتناک و دشوار هم باشد (چنانکه در همان «جوجه اردک زشت» یا «پری دریایی» مشاهده می‌شود) با اینهمه، پس از خواندن افسانه‌های اندرسن بیش از پیش به زندگی امیدوار می‌شویم، و به آن دل می‌بندیم و هرچند خواندن این افسانه‌ها مشکلی را حل نمی‌کند اما بی شک تسلی بخش و روح پرورند. مانند آهنگ زیبایی که می‌شنویم و از لذتش آسوده خاطر می‌شویم. بخاطر سادگی و خوش بینی و امید به پیروزی نهائی که در آن‌ها متجلی است، خواندن این قصه‌ها برای نوجوانان مفید است.

البته برای نوجوانان ۸ سال به بالا، زیرا که قصه‌های به ظاهر بچگانه او به دلیل نمادگرایی خاص خود و گاه دو پهلو بودن مطالب، برای کودکان کوچک زیاد مفهوم نیست. بهترین گواه این مدعا آن است که چاپ‌های مخصوص کودکان از آثارش معمولاً برگزیده‌ای از افسانه‌های نسبتاً کوتاه و آسان هستند.

در افسانه‌های خوب، که قصه‌های اندرسن هم بهترین آنهاست انجام کارهائی که در زندگی بی نهایت دشوار و گاه محال می‌نماید، آسان و ممکن جلوه می‌کند و همه چیز برای رسیدن به کمال مطلوب، مجاز می‌نماید، درست همانطور که کودکان می‌پندارند.

خود او هم به این باور معتقد بود. شواهد آن را در زندگی‌اش زیاد می‌بینیم، اما اشتباه نشود، اگر اندرسن در به دست آوردن خواست خود به آداب و رسوم اجتماعی که در واقع چندان آشنائی هم با آن‌ها نداشته بی توجه بود، لکن هرگز به حق کشی یا دروغ و ریا متوسل نمی‌شد، بلکه بی پروا و صمیمانه و تا حد جسارت به دنبال خواست خود بود. (ورود او به تئاتر و یا گرفتن اتاق در پانسیونی که طرف توجهش بود و یا در همان اوان جوانی، وارد شدن به باغ مجلل شاهزاده‌ای برای تماشای آن و بازی با بچه‌ها گواه بر این مدعایند).

خواست او بقدری بی ریا و نیرومند بود که غالباً طرف مقابل را به میل خود تسلیم و همراه می‌کرد. و این همان نکته‌ای است که کودکان را بخصوص، آنچنان شیفته و مجذوب خود می‌کند. در دنیایی که زور و خودکامی و دروغ به‌طور روزافزون حکمفرمایی می‌کند، خواندن افسانه‌های اندرسن که در آن فضیلت و زیبایی سرانجام پیروز می‌شود، موجب دلگرمی و امید به آینده می‌شود. عده‌ای از منتقدان با همه محاسنی که برای افسانه‌های اندرسن قائلند آن‌ها را زیاده از حد تخیل آمیز می‌دانند. اما بگویید ببینم، اگر اندرسن آنقدر اهل تخیل و آرزو نبود آیا ممکن بود چیزی جز یک کفاش یا خیاط شود؟

***



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=8238

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *