تبلیغات لیماژ بهمن 1402
جلد کتاب قصه کک به تنور

قصه کودکانه «کک به تنور» – رابطه خنده دار علّت و معلول

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

قصه کودکانه

کک به تنور

طراح و تصویرگر: کیانوش
نگارش، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی مانند یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود.

ککی بود، با مورچه‌ای، که باهم یار و یاور بودند.

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

یک روز کک به مورچه گفت: «من خیلی گرسنه‌ام، باید با یک‌چیزی شکم را سر کنم.»

مورچه گفت: «منم مثل تو.»

گفتند: «خوب، چه بگیریم، چه نگیریم، اگر گردو بگیریم پوست دارد، کشمش بگیریم دم دارد، سنجد بگیریم هسته دارد، بهتر این است که گندم بگیریم، میریم آسیاب آرد کنیم، میاریم خانه، نان بپزیم و بخوریم.»

کک رفت کندم گرفت، آورد داد به مورچه. مورچه برد به آسیاب، آرد کرد آورد به خانه. مورچه آرد را الک کرد و توی لاوَک خمیر کرد و چونه درست کرد. کک هم رفت تنور را آتش کرد و گرم کرد. اما هنوز نان اول را به تنور نبسته بود، که افتاد توی تنور و سوخت.

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

مورچه وقتی دید کک سوخت، شیون و زاری کرد و یخه چاک داد و آمد بیرون، بنا کرد خاک ‌به ‌سر ریختن. کفتری بالای درخت بود، دید و پرسید: «مورچه خاک‌به‌سر، چرا خاک‌به‌سر؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

مورچه گفت: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر.»

کفتره هم پرهای دمش را ریخت. درخت دید و گفت: «کفتر دم ریزان، چرا دم ریزان؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

کفتره جواب داد: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم‌ریزان.»

درخت هم برگ هایش را ریخت. آب آمد از پای درخت رد بشود، دید درخت هیچ برگ ندارد. پرسید: «درخت برگ‌ریزان، چرا برگ‌ریزان؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

درخت گفت: «کک به نور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان.»

آب هم گل‌آلود شد و رفت به‌طرف گندم‌زار. گندم‌ها پرسیدند: «آب گل‌آلود، چرا کل آلود؟»

آب گفت: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان، آب گل‌آلود.»

گندم‌ها هم همه سر به ته شدند. در این میان دهقان به گندم‌زار رسید. دید گندم‌ها سربه‌ته هستند. پرسید: «گندم سربه‌ته، چرا سربه‌ته؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

گندم‌ها گفتند: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان، آب گل‌آلود، گندم سر‌به‌ته.»

دهقان هم بیلی که دستش بود، زد به پشت خودش و رفت به خانه‌اش. دختر وقتی دید پدرش بیلش را به پشتش زده، پرسید: «بابا بیل به پشت، چرا بیل به پشت؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

دهقان گفت: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت مرگ ریزان، آب گل‌آلود، گندم سر به ته، بابا بیل به پشت.»

دختره هم کاسه ماستی که دستش بود ریخت به صورتش. مادرش دید و پرسید: «دختر ماست به رو، چرا ماست به رو؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

دختر جواب داد: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان، آب گل‌آلود، گندم سربه ته، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو.»

مادر هم همین طور که سر تنور نشسته بود و نان می بخت، خودش را به تنور داغ چسباند و جزوجز سوخت.

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

پسرش سر رسید و گفت: «ننه جزجزو، چرا جزجزو؟»

مادر گفت: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان، آب گل‌آلود، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو، ننه جزجزو.»

پسره هم با دم قلمش زد یک چشم خودش را کور کرد. وقتی‌که رفت مکتب، آقا معلم دید پسره یک چشمش کور شده، پرسید: «پسر یک‌چشمی، چرا یک‌چشمی؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

پسره گفت: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان، آب گل‌آلود، گندم سر به ته، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو، ننه جزجزو، پسر یک‌چشمی.»

آقا معلم هم یک لنگه سبیلش را کند و آمد توی کوچه. خرش او را دید، از او پرسید:

– «آقا یک سبیل، چرا یک سبیل؟»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

آقا معلم گفت: «کک به تنور، مورچه خاک‌به‌سر، کفتر دم ریزان، درخت برگ‌ریزان، آب گل‌آلود، گندم سر به ته، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو، ننه جزجزو، پسر یک‌چشمی، آقا یک سبیل.»

قصه کودکانه کک به تنور- ارشیو قصه و داستان قدیمی ایپابفا- epubfa.ir

خر از شنیدن این قصه خنده‌اش گرفت و چنان قهقهه‌ای زد که از خنده، پاهاش سست شد و نقش زمین گردید.

پایان

کتاب قصه کودکانه «کک به تنور» (قصه درباره رابطه علت و معلول) توسط آرشیو قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن قدیمی، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.


لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=13043

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *