تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-کفتاری-که-نمی‌خندید

قصه کودکانه: کفتاری که نمی‌خندید | به دیگران نخندیم!

قصه کودکانه پیش از خواب

کفتاری که نمی‌خندید

نویسنده: مژگان شیخی

جداکننده متن Q38

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. کفتاری بود بداخلاق و اخمو. همه می‌گفتند خیلی هم بدجنس است. یک روز کفتار کوچولوها باهم قرار گذاشتند و گفتند: «باید هر طور شده، کفتار بداخلاق را بخندانیم.»

بعد همه باهم به خانه‌اش رفتند. او جلوی خانه‌اش نشسته بود. اخم‌هایش هم مثل همیشه تو هم بود.

کفتار کوچولوی اولی گفت: «تو این‌قدر اخم می‌کنی خسته نمی‌شوی؟! حوصله‌ات سر نمی‌رود؟»

کفتار اخمو گفت: «نه. وقتی شما را می‌بینم، حوصله‌ام سر می‌رود!»

کفتار کوچولوی دومی گفت: «آقا کفتار… آقا کفتار. آنجا را نگاه کن! آن درخت را ببین! مثل یک قورباغه است! فقط قورقور نمی‌کند!»

و با صدای بلندی شروع کرد به خندیدن

کفتار اخمو گفت: «آن فقط یک درخت معمولی است. شبیه هیچ‌چیز هم نیست جز درخت. اصلاً هم خنده ندارد.»

کوچولوترین کفتار گفت: «آقا کفتاره، به آن میمون نگاه کن! ببین چه شکلک‌هایی درمی‌آورد! تا حالا چیزی به این خنده‌داری ندیده بودم»

و شروع کرد به خندیدن.

آقا کفتاره با عصبانیت گفت: «چه مسخره! این قیافه‌ی همیشگی اوست.»

کفتار کوچولو، یواش گفت: «بیچاره آقا کفتاره! گناه دارد. باید هر طور شده او را بخندانیم»

مدتی باهم فکر کردند. فکر تازه‌ای به سرشان زد. رفتند و مقدار زیادی برگ و چوب جمع کردند. کلاه‌های مسخره و خنده‌داری درست کردند. روی سرشان گذاشتند و شروع کردند به خندیدن و مسخره‌بازی درآوردن. ولی کفتار اخمو گفت: «این کلاه‌ها اصلاً خنده‌دار نیست. فقط مسخره است. همین!»

و سرش را برگرداند.

کفتار کوچولوها دیگر از خنداندن و شاد کردن آقا کفتاره ناامید شدند. راهشان را کشیدند تا بروند. هنوز چند قدمی نرفته بودند که پای یکی از کفتار کوچولوها روی پوست موزی رفت. او سُر خورد و محکم از پشت افتاد زمین. صدای آخ‌وواخش بلند شد. همه دورش جمع شدند تا کمکش کنند؛ ولی ناگهان صدای خنده‌ی بلندی شنیدند «ها ها ها!»

کفتار اخمو بود که با صدای بلندی می‌خندید، می‌خندید و می‌گفت: «وای، تا حالا چیزی به این خنده‌داری ندیده بودم! مُردم از خنده!»

کفتار کوچولو خیلی دردش آمده بود. با زحمت بلند شد. سر جایش نشست و گفت: «به نظر من که اصلاً هم خنده‌دار نبود. تازه، بعضی‌ها هیچ‌وقت نخندند بهتر از این است که به زمین خوردن دیگران بخندند!»



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=40415

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *