تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-مورچه-مهربان

قصه کودکانه: مورچه مهربان / یک روز بارانی زیر قارچ وحشی

قصه کودکانه

مورچه مهربان

جداکننده متن Q38

ـ بازنویسی: م. نعیمی ذاکر

به نام خدا

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود. مورچه پرکار و زحمتکشی بود که همیشه کار می‌کرد، دانه جمع می‌کرد به دیگران کمک می‌کرد، خانه می‌ساخت. خلاصه روزی نبود که دست به کاری نزند.

روزی از روزها که داشت تکه چوبی را برای ساختن خانه‌اش می‌برد باران تندی گرفت. مدتی باهمان وضع به راهش ادامه داد؛ اما وقتی‌که دید باران به‌تندی می‌بارد، دنبال سرپناهی می‌گشت. برای همین به اطرافش چشم انداخت، یک دور که زد، چشمش به یک قارچ افتاد شکلش مانند چتر بود. قارچ خیلی کوچک بود ولی هر طوری بود خودش را زیر آنجا داد باران خیلی تند بود و مورچه با خیال راحت زیر قارچ نشسته بود تا باران بند بیاید.

مورچه با خیال راحت زیر قارچ نشسته بود تا باران بند بیاید.

در همین موقع پروانه خانم خیس خالی از راه رسید. بیچاره آن‌قدر پرهاش خیس شده بود که نمی‌توانست پرواز کند. مورچه وقتی وضع او را دید دعوتش کرد تا او هم بیاید زیر قارچ.

پروانه خانم از دیدن مورچه و قارچ خیلی خوشحال شد و هر دو زیر قارچ نشستند تا باران بند بیاید. باران شدیدتر شد. مورچه و پروانه خانم هر دو زیر قارچ نشسته بودند که ناگهان چشمشان به آقاموشه افتاد. آقاموشه که نگو یک موش آب‌کشیده.

آقاموشه وقتی‌که دید مورچه و پروانه زیر قارچ پنهان شدند با سرعت دوید و کنار پروانه خانم نشست حالا زیر قارچی که مورچه به‌زحمت جا شده بود هر سه نشسته بودند.

بیچاره گنجشک دیگر توان راه رفتن نداشت ولی با دیدن دوستانش در زیر قارچ که شکل یک چتر بزرگ‌شده بود خیلی خوشحال شد پاهایش قوت گرفت و به‌سوی قارچ و دوستانش دوید.

همه منتظر بند آمدن باران بودند. بارانی که همه حیوانات جنگل را خیس کرده بود.

مورچه، پروانه، موش و گنجشک در زیر قارچ کمی حالشان بهتر شده بود و هرچند دقیقه یک‌بار نگاهی به آسمان می‌کردند تا وضع هوا را بررسی کنند.

مورچه که نگران بچه‌هایش بود سرش را کمی از زیر قارچ بیرون آورد که آسمان را بهتر ببیند که ناگهان آب زیادی به صورتش پاشید.

بله بچه‌ها حتماً حدس زدید کار، کار خانم خرگوشه بود که با یک جست بلند پریده بود توی آب، آخر از بس که باران آمده! بود همه‌جا پر از آب بود.

مورچه که از دوستان قدیمی خرگوش بود دستی به صورتش کشید و گفت مثل‌اینکه از چیزی ترسیدی که با این عجله می‌دوی؟

خرگوش بیچاره که از دست روباه بدجنس فرار می‌کرد فرصت توضیح دادن به مورچه را نداشت و به‌سرعت رفت پشت قارچ و همان‌جا پنهان شد. هنوز خرگوش نفس تازه نکرده بود که روباه از راه رسید با آمدن روباه مورچه و دوستانش فهمیدند که موضوع از چه قرار است هیچ‌کس حرفی نزد تا اینکه روباه چشمش به قارچ و حیوانات زیر آن افتاد. آن‌وقت گفت: «سلام دوستان، شما دوست عزیز من خرگوش را ندیدید؟ کار واجبی با او دارم.»

مورچه و دوستانش که می‌دانستند کار واجب روباه چه نوع کاری است یک‌صدا گفتند: «نه ندیدیم.»

روباه گفت: «ولی فکر می‌کنم از این‌طرف آمده.»

پروانه خانم بال‌هایش را تکانی داد و گفت: «می‌بینی که اینجا نیست شاید از آن‌طرف رفته باشد.»

خرگوش و پروانه و مورچه و موش و گنجشک زیر قارچ رفتند تا از باران در امان باشند.

آن‌وقت روباه نگاهی به پشت سرش کرد، اما چیزی ندید ولی برای اینکه فرصت را از دست ندهد دیگر حرفی نزد و به همان طرفی رفت که پروانه خانم اشاره کرد.

با دور شدن روباه از آنجا باران هم کم‌کم بند آمد و خورشید آرام‌آرام از میان ابرها سر درآورد.

خرگوش که از تعقیب روباه خیالش راحت شده بود از پشت قارچ بیرون آمد و از همه دوستانش، برای اینکه جان او را نجات داده بودند تشکر کرد. وقت رفتن بود همه داشتند از کمکی که به همدیگر کرده بودند تشکر می‌کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه درست حدس زدند و یک‌صدا گفتند: «قورباغه» آخر صدای قور قور قورباغه بود برای همه آشنا بود قورباغه زبروزرنگ پریده بود بالای قارچ و از آن بالا دوستانش را صدا می‌زد. قورباغه بعد از کمی قور قور با دوستانش احوالپرسی کرد. آن‌وقت رو به مورچه کرد و گفت: «یادت هست وقتی‌که آمدی زیر این قارچ به‌سختی زیر آنجا شدی اما تا چند لحظه پیش همه شما زیر همین قارچ بودید و جا برای همه هم بود.»

قورباغه بعد از کمی قور قور با دوستانش احوالپرسی کرد

از حرف قورباغه معلوم شد که شاهد همه ماجرا بوده. مورچه و دوستانش از حرف قورباغه تعجب کردند و با خودشان کمی فکر کردند قورباغه راست می‌گفت، اما چطور این اتفاق افتاده بود قبل از اینکه کسی چیزی بگوید قورباغه ادامه داد: «میدانید چرا؟… چون مورچه درحالی‌که جا برای خودش هم کم بود، به پروانه خانم کمک کرد و هر دو آن‌ها به موش کمک کردند و موش هم از کمک کردن به گنجشک خیلی خوشحال شد و درنهایت اینکه همه شما به خرگوش کمک کردید.»

قورباغه بیشتر از این جمله چیزی نگفت. آن‌وقت همه به همدیگر نگاه کردند و دور قارچ مهربان جمع

شدند و به همراه قورباغه سرود دوستی خواندند.

بچه‌ها!

به نظر شما قورباغه حرفه‌ای درستی زد؟

اگر شما هم همین‌طور فکر می‌کنید، پس حرف‌های قورباغه و کار خوب حیوانات جنگل را هیچ‌وقت فراموش نکنید.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=44995

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *