تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه کودکانه مهره‌ ی شانس گربه‌ ی پشمالو

قصه کودکانه: مهره‌ ی شانس گربه‌ ی پشمالو

قصه کودکانه

مهره‌ ی شانس گربه‌ ی پشمالو

 

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: براون واتسون
ـ مترجم: مژگان شیخی

به نام خدا

گربه‌ی پشمالو این‌طرف و آن‌طرف می‌گشت که ناگهان چیزی روی زمین پیدا کرد. یک مهره‌ی گرد و قرمز که سوراخی هم وسطش بود. او گفت: «وای… چه چیزی پیدا کردم! چه مهره‌ی قشنگی! این مهره‌ی شانس من است!»

مهره‌ی شانس گربه‌ی پشمالو

گربه‌ی پشمالو جلو رفت تا آن را بگیرد، ولی مهره قل قل قل… غلتید و رفت توی سوراخ آقاموشه. پشمالو فوری رفت جلوی سوراخ و پنجه‌اش را توی آن کرد. ولی آخ… معلوم نیست پنجه‌اش به چی گیر کرد که خراشیده و زخمی شد.

پشمالو گفت: «اشکالی ندارد. عوضش حالا دیگر مهره‌ی شانسم را به دست آوردم.»

ولی در همین موقع، مهره از زیر پنجه‌اش بازهم سر خورد و دررفت. پشمالو گفت: «از دست من در می‌روی؟! الآن می‌گیرمت.»

او خم شد تا مهره را بگیرد، ولی با مب… سرش به لبه‌ی پنجره خورد و خیلی دردش گرفت.

او خم شد تا مهره را بگیرد، ولی با مب... سرش به لبه‌ی پنجره خورد و خیلی دردش گرفت

پشمالو بازهم به روی خودش نیاورد و گفت: «اشکال ندارد! بالاخره گرفتمش!»

او مهره را محکم گرفته بود، ولی… مهره بازهم از زیر پنجه‌اش لیز خورد و رفت زیر جعبه‌ی پازل.

گربه‌ی پشمالو گفت: «هر طوری شده بالاخره می‌گیرمش.»

اما تا خم شد، دامبی… جعبه‌ی پازل‌ها افتاد و تکه‌هایش همه‌جا پخش‌وپلا شدند.

عروسک کفش قرمزی به پشمالو نگاه کرد و گفت: «پشمالو! معلوم است داری چه‌کار می‌کنی؟»

پشمالو با حرص گفت: «خب معلوم است دارم چه‌کار می‌کنم. می‌خواهم مهره‌ی شانسم را بردارم.»

بعد مکثی کرد و ادامه داد: «ولی خب… خودمانیم… این مهره‌ی قرمز تا حالا که هیچ شانسی برایم نیاورده. تازه … کلی هم دردسر برایم درست کرده.»

گربه پشمالو

پشمالو این‌ها را گفت و شروع کرد به ناله کردن «آخ… سرم! پنجه‌ام!… خیلی درد می‌کند!»

کفش قرمزی با تعجب به مهره‌ی قرمز نگاه کرد و گفت: «مهره‌ی شانس را فراموش کن! این چرخ اسب چوبی است که گم شده. نمی‌دانی چه قدر همه دنبالش گشتیم!»

پشمالو این‌ها را گفت و شروع کرد به ناله کردن «آخ... سرم! پنجه‌ام!... خیلی درد می‌کند!»

آدم‌آهنی خندید و گفت: «ناراحت نباش پشمالو! درست است این چرخ کوچولو برای تو هیچ شانسی نیاورده. ولی اسب چوبی شانس آورد که تو آن را پیدا کردی.»

اسب چوبی هم با خوشحالی از پشمالو تشکر کرد.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=44924

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *