تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-روسری-گنجشک-خانم

قصه کودکانه: روسری گنجشک خانم

قصه کودکانه

روسری گنجشک خانم

نویسنده: مرجان کشاورزی آزاد

به نام خدای مهربان

یکی بود یکی نبود. باران بهاری همه‌جا را تمیز و خوشبو کرده بود. آقا موشی پنجره را باز کرد تا هوای خوب بهاری به داخل خانه بیاید. بعد به خانم موشی گفت: «می‌خواهم بروم بیرون و کمی قدم بزنم.»

خانم موشی که مشغول دوختن دکمه لباس آقا موشی بود گفت: «بیا کتت آماده شد. آن را بپوش. بعد برو.»

آقا موشی کتش را پوشید، از خانم موشی تشکر کرد و از خانه بیرون آمد و روی زمین نمدار، خوشحال و خندان راه می‌رفت و سوت می‌زد. ناگهان صدای عجیبی شنید! مثل این بود که کسی گریه می‌کرد. به‌سرعت به‌طرف صدا رفت، بله روی شاخۀ یک درخت بزرگ، گنجشک خانم نشسته بود و گریه می‌کرد.

آقا موشی گفت: «چی شده گنجشک خانم؟ چرا گریه می‌کنی؟»

گنجشک خانم روسری گل‌گلی‌اش را نشان داد و گفت: «نگاه کن آقا موشی! روسری‌ام گیر کرد به شاخه درخت و پاره شد. حالا من چکار کنم؟»

آقا موشی گفت: «این‌که گریه ندارد. حالا باهم می‌نشینیم و فکری می‌کنیم تا راهی پیدا کنیم.»

آقا موشی پایین درخت نشست. ناگهان چشمش افتاد به دکمه کتش، با صدای بلند گفت: «گنجشک خانم ناراحت نباش. من یک راهی پیدا کردم، تا روسری گل‌گلی‌ات دوباره مثل اولش بشود.»

گنجشک خانم اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: «آقا موشی بگو چه راهی پیدا کردی؟»

آقا موشی گفت: «بیا، بیا پایین تا باهم به خانه من برویم. خانم موشی حتماً می‌تواند کمکت کند.»

موشی و گنجشک خانم راه افتادند و رفتند پیش خانم موشی. وقتی خانم موشی در را باز کرد از دیدن گنجشک خانم خیلی خوشحال شد.

آقا موشی گفت: «گنجشک خانم آمده خانۀ ما تا روسری گل‌گلی‌اش را برایش بدوزی.»

خانم موشی گفت: «مگر روسری گنجشک خانم چی شده؟»

آقا موشی روسری را به خانم موشی داد و گفت: «گوشه‌اش گیر کرده به شاخه درخت و پاره شده. اگر می‌شود آن را برایش بدوز.»

خانم موشی گفت: «من حاضرم آن را برایش بدوزم اما نخ ندارم. برو از عنکبوت کوچولو کمی نخ بگیر برایم بیاور.»

آقا موشی خیلی زود راه افتاد و رفت سراغ عنکبوت کوچولو و به او گفت: «روسری گنجشک خانم به شاخۀ درخت گیر کرده و پاره شده. اگر ممکن است کمی نخ بدهید تا خانم موشی آن را برایش بدوزد.»

عنکبوت کوچولو فوری مقداری نخ برای روسری گنجشک خانم آماده کرد و آن را به آقا موشی داد. آقا موشی هم آن‌ها را برداشت و خیلی زود به خانه برگشت. خانم موشی روسری را گرفت و با نخی که عنکبوت کوچولو داده بود آن را برای گنجشک خانم دوخت.

وقتی روسری گنجشک خانم آماده شد او همه را به یک مهمانی دعوت کرد. سر راه، از عنکبوت کوچولو هم خواهش کرد تا در مهمانی‌اش شرکت کند.

عصر آن روز خانم موشی و آقا موشی و عنکبوت کوچولو همه به خانه گنجشک خانم رفتند و خوراکی‌های خوب و خوشمزه خوردند. گنجشک خانم از اینکه دوستان خوب و مهربانی داشت خیلی خوشحال بود. خانم موشی و آقا موشی و عنکبوت کوچولو هم از این‌که گنجشک خانم را خوشحال و سرحال می‌دیدند، خیلی‌خیلی شاد بودند.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=36872

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *