تبلیغات لیماژ بهمن 1402
در زمان‌های قدیم که وقتی بین دو کشور جنگی درمی‌گرفت، دو سپاه روبروی هم قرار می‌گرفتند و باهم جنگ تن‌به‌تن می‌کردند

قصه کودکانه «تلاشگر»

قصه کودکانه

«تلاشگر»

نوشته: مهری طهماسبی دهکردی

 

در زمان‌های قدیم که وقتی بین دو کشور جنگی درمی‌گرفت، دو سپاه روبروی هم قرار می‌گرفتند و باهم جنگ تن‌به‌تن می‌کردند، یک فرمانده‌ی جنگی در میدان جنگ دچار ترس و وحشت از دشمنانش شد و به‌جای آن‌که در مقابل دشمن مقاومت کند، شمشیر و سپرش را برداشت و از میدان جنگ فرار کرد و به یک خانه‌ی خرابه پناه برد و آنجا پنهان شد.

این فرمانده تا آن روز در هیچ جنگی شکست نخورده بود اما آن روز ناگهان از دشمن ترسید. او سخت ناامید و درمانده بود. در کنج خرابه نشسته و زانوی غم در بغل گرفته بود و بر بخت بدش نفرین می‌کرد و آه می‌کشید.

کنار دیوار شکسته یک لانه‌ی مورچه قرار داشت. مورچه‌ها مرتب و منظم و در حال حرکت و انتقال مواد غذایی به لانه بودند. فرمانده‌ی ناامید و نگران چشمش به آن‌ها افتاد و با نگاه کردن به مورچه‌ها کمی سرگرم شد. یکی از مورچه‌ها دانه‌ی گندم بزرگی را با خود حمل می‌کرد و می‌خواست آن را داخل لانه ببرد. اما دانه مرتب از دهانش رها می‌شد و مورچه دوباره آن را به دهان می‌گرفت و به‌سوی لانه حرکت می‌کرد. توجه فرمانده به آن مورچه جلب شد. دانه گندم بارها و بارها از دهان مورچه افتاد اما مورچه آن را رها نکرد و سرانجام با زحمت زیاد دانه را به لانه برد.

فرمانده با مشاهده‌ی پشتکار و تلاش مورچه از خودش خجالت کشید. با خودش گفت این مورچه‌ی ضعیف و ناتوان، دانه‌ی گندمی را که از خودش خیلی بزرگ‌تر بود به لانه رساند و از سنگینی بارش ناراحت نشد، اما من همین‌که چشمم به دشمن و سلاح‌های او افتاد، ترسیدم و میدان را خالی کردم. حالا سربازانم بدون فرمانده در میدان جنگ چه می‌کنند؟ اگر آن‌ها هم مثل من وحشت کرده باشند دشمن پیروز می‌شود و شهر و دیار ما را اشغال می‌کند. باید برگردم و با تلاش و پشتکار بیشتری با دشمن بجنگم و اجازه ندهم شهر و دیارم به دست دشمنان بیفتد. آنگاه به خدا توکل کرد. شمشیر و سپرش را برداشت. سوار اسبش شد و به میدان جنگ رفت. سربازانش را که داشتند پراکنده و تسلیم دشمن می‌شدند، جمع کرد و با کمک آن‌ها به دشمن حمله کرد. آن‌ها مردانه جنگیدند و دشمن را شکست دادند و از شهرشان بیرون کردند.

بعد از پیروزی در جنگ، فرمانده به سربازانش گفت که با دیدن تلاش و پشتکار مورچه‌ها، امیدش را به دست آورده و به میدان جنگ برگشته و با عشق و امید به مبارزه با دشمن پرداخته است.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=18442

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *