تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-صوتی-مریم-نشیبا-توپ‌-بازی-با-ماه-به-همراه-متن-قصه

قصه صوتی کودکانه: توپ‌ بازی با ماه + متن قصه کودکانه / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 53#

قصه صوتی کودکانه

توپ‌ بازی با ماه

+ متن قصه کودکانه

قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 53#

جداکننده متن Q38

شب‌به‌خیر کوچولو

(امشب فکر کنم «توپ‌بازی با ماه» قصه‌ی قشنگی باشه برای بچه‌ها. آره، همین رو می‌گم. توپ‌بازی با ماه!

وای، برنامه شروع شده!)

به نام خدای مهربان و دانا و توانا

دخترهای گلم، پسرهای عزیزم، حال و روزتون خوبه؟ بله؟ شکر خدا. مامان بابا چطورن؟ خوبن؟ عزیزان همه خوبن؟

شکر خدا، شکر خدا.

خب، اسم قصه هم که پی بردید: «توپ‌بازی با ماه»

قصه‌ی قشنگیه بچه‌ها. خواهش می‌کنم، خوب خوب گوش بدید.

اون شب، خرسک کوچولوی قصه‌ی ما، اصلاً خوابش نمی‌اومد. برای همین هم از روی تختش آمد پایین. پاورچین، پاورچین رفت پشت پنجره ایستاد. پرده‌های اتاقش را کنار زد. پنجره رو باز کرد. نسیم خنک شب آمد و صورت خرسک را نوازش کرد. خرسک، لبخندی زد و تو آسمان دنبال نسیم گشت، ولی هر چه گشت، نسیم رو پیدا نکرد که نکرد.

دیگه کم‌کم داشت از دست نسیم عصبانی می‌شد که چشمش افتاد به ستاره‌های ریز و چشمک‌زن توی آسمان.

خرسک خیلی از ستاره‌ها خوشش اومد. اون به ستاره‌ها گفت:

– «بیاین یه بازی بکنیم. من به هر ستاره‌ای که چشمک زدم، اون ستاره هم باید به من چشمک بزنه، قبول؟»

بعد خرسک کوچولو گشت و میون ستاره‌ها یه ستاره‌ی خیلی پرنور رو پیدا کرد و گفت:

– «بیا، این هم چشمک من.»

خرسک منتظر بود تا ستاره‌ی پرنور بهش چشمک بزنه که یه دفعه متوجه شد بقیه‌ی ستاره‌ها هم دارن بهش چشمک می‌زنند. برای همین هم به ستاره‌ها اخم کرد و گفت:

-«شما اصلاً قانون و مقررات بازی را رعایت نمی‌کنید. حالا که این‌جوریه، من هم باهاتون بازی نمی‌کنم.»

خرسک این رو گفت و روش رو برگردوند به سمت دیگه ی آسمون. درست تو همون لحظه، چشم خرسک افتاد به ماه چاق و گرد و قلمبه. خرسک وقتی ماه رو دید، خیلی خوشحال شد. لبخندی زد و گفت:

– «وای ماه چاقالو، تو چقدر به زمین نزدیکی. الآن می‌گیرمت، می‌آرمت توی اتاقم و تا صبح باهات توپ‌بازی می‌کنم.»

بعد هم، خرس کوچولو دستشو از پنجره برد بیرون تا ماه بگیره، اما خب، دستش به ما نرسید. خرس کوچولو یه کم فکر کرد و بعد با خودش گفت:

– «آهان، فهمیدم. باید زیر پام یه چهارپایه چوبی بلند بذارم.»

خرسک، بچه‌ها، از گوشه‌ی اتاقش یه چهارپایه چوبی بلند آورد و گذاشت زیر پاش.

مامان خرسی که از سروصدا بیدار شده بود، اومد تو اتاق خرسک، خمیازه‌ای کشید و گفت:

«خرسک! عزیزم، این موقع شب چی کار داری می‌کنی؟»

خرسک من و منی می‌کرد و گفت:

– «خب، خب، راستش دارم می‌رم روی چهارپایه آخه. آخه، می‌خوام ماه رو بگیرم و بیارمش تو اتاقم تا باهاش توپ‌بازی کنم، مامان.»

مامان خرسی لبخندی زد و گفت:

– «چی گفتی عزیزم، این کار خیلی خطرناکه. تازه ماه از زمین خیلی دوره.»

خرس با ناراحتی گفت:

– «نه‌خیر هم. ماه خیلی هم به زمین نزدیکه. اون درست روبه روی پنجره‌ی اتاق منه.» م

مامان خرسی گفت:

– «اشتباه می‌کنی عزیزم. ماه از ما خیلی دوره، خیلی؛ اما چون خیلی روشن و پرنوره، ما خیال می‌کنیم بهمون نزدیکه.»

خرسک بغض کرد و پرسید:

– «یعنی، یعنی من هیچ‌وقت نمی‌تونم با ماه توپ‌بازی کنم؟»

مادر یه کمی فکر کرد و بعد گفت:

-«چرا، تو می‌تونی با ماه توپ‌بازی کنی، منتها یه شرطی داره. شرطش هم اینه که همین الآن بری توی رختخوابت، چشمات رو ببندی و اون‌قدر ستاره‌ها رو بشمری تا خوابت ببره.»

خرسک پرسید:

– «خب، بعدش چی؟»

مامان دستی به سرش خرسک کشید و گفت:

«بقیه‌اش هم خودت متوجه می‌شی. حالا برو تو رختخوابت!»

بچه‌ها! خرسک رفت توی رختخوابش. اون، اون‌قدر ستاره‌ها رو شمرد و به توپ‌بازی با ماه چاقالو فکر کرد که بالاخره خوابش برد.

خرسک اون شب توی خواب تا خود صبح، یه عالمه با ماه خوشگل و چاقالو توپ‌بازی کرد.

خدا را شکر که خرسک کوچولوی ما به آرزوش رسید. شما هم می‌تونید هر شب، هر شب قبل از خواب، چند دقیقه به رؤیاها و آرزوهای قشنگتون فکر کنید. شاید، شاید که نه، حتماً شما هم می‌تونید مثل خرسک قصه مون تو عالم خواب‌وخیال رؤیاهاتون رو ببینید و یه عالمه خوشحال بشید.

خوشحالی شما آرزوی منه، آرزوی همه است. امیدوارم که به تمام خواسته‌هاتون برسید، گل‌های قشنگم.

خب دیگه، چشم‌های قشنگتون رو ببندین و یواش‌یواش لالا کنید. خداحافظ تا فرصت دیگه. قربون لالا کردنتون برم.

خداحافظ تا فردا شب.

 

گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش، تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی

متن پایان قصه ها و داستان

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=51567

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *