کتاب داستان کودکانه
راپونزل
دختر گیسو کمند
ترجمه : مهناز فصیحی
مجموعه کتاب های قصه گو انتشارات بی تا
سالها گذشت. پسر فرمانروا جستجوکنان از شهری به شهری می رفت . هیچکس نمی دونست که این پسر جوان کور همان پسر گمشده فرمانروا است .
یک روز که به اعماق جنگل رفته بود صدای دخترجوانی را شنید که آواز میخوند: ای یار خوبم، یار محبوبم ، هرجا که هستی باز آ سویم! ای یار زیبا! گراین صدا رو میشنوی حالا بسویم باز آ ! راپونزل از پنجره به بیرون نگاه کرد و صورت پسر محبوبش رو دید . اونو صدا کرد و بطرفش دوید. -ای یار محبوبم بالاخره تو منو پیدا کردی! همینطور که صحبت می کرد قطره های اشکش جاری بود . دو قطره اشک از چشمان راپونزل به روی چشمان پسرفرمانروا غلطید و او بینائیش را دوباره بدست آورد .(این نوشته در تاریخ ۱۳ دی ۱۴۰۲ بروزرسانی شد.)