تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب-داستان-کودکانه-ماجراهای-پینگو-و-خانواده

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن

کتاب داستان کودکانه

ماجراهای پینگو (۲)

پینگو و خانواده

نویسنده: سییل ون‌فلو
تصویرگر: تونی ولف
مترجم: هاله عطایی

به نام خدا

به‌زودی پینگو صاحب یک برادر کوچک خواهد شد. مادرش یک تخم بزرگ گذاشته است و درحالی‌که روی آن نشسته، یک کلاه نو هم برای پینگو می‌بافد. پدر هم لباس‌ها را می‌شوید.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 1

پینگو چشم‌هایش را بسته و با گوشی به آهنگ موردعلاقه‌اش گوش می‌دهد.

مادر می‌گوید: «پینگو، بیا تا موقعی که من می‌روم لباس‌ها را آویزان کنم، روی تخم بنشین… پینگو! پینگو! دارم با تو حرف می‌زنم، مگر صدای مرا نمی‌شنوی؟»

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 2

مادر برای اینکه پینگو به حرف او گوش کند، گوشی را برمی‌دارد.

– خوب پینگو، حالا صدای مرا می‌شنوی؟

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 3

– ولی مادر، من آن‌قدر کوچک هستم که نمی‌توانم روی تخم بنشینم.

اما مادر با اصرار از او خواست که این کار را بکند.

پینگوی بیچاره! یک دقیقه روی تخم نشستن، برای او مثل یک ساعت است. او با بی‌صبری به دور و برش نگاه می‌کند و چشم‌هایش را به گرامافون می‌دوزد.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 4

با خودش می‌گوید: «خوب، من هم می‌توانم روی تخم بنشینم و هم به آهنگ گوش کنم.»

ولی آهنگ موردعلاقه پینگو، آهنگی نیست که بتوان فقط نشست و به آن گوش کرد. پینگو شروع کرد به دور اتاق چرخیدن. او متوجه نبود که تخم هم دارد همین کار را می‌کند!

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 5

وقتی‌که آهنگ تمام شد، پینگو نشست تا کمی استراحت کند… ولی ناگهان دید کسی از پشت به او ضربه می‌زند. پینگو درحالی‌که ترسیده بود، چرخید و پرسید: «این دیگر کیست؟» و در کمال تعجب دید این تخم است که راه می‌رود و هنوز هم نمی‌خواهد بایستد!

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 6

پینگو سعی می‌کند تخم را بگیرد. ولی تخم خیلی از پینگو سریع‌تر است.

– داری مرا عصبانی می‌کنی! برگرد اینجا!

ولی تخم، گوشش به این حرف‌ها نیست و با یک پرشِ بلند، روی صفحۀ گرامافون می‌پرد. به‌ناچار پینگو می‌رود و تور ماهیگیری را می‌آورد!

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 7

پدر و مادر تقریباً آویزان کردن لباس‌ها را تمام کرده بودند که دیدند از خانه سروصدایی به گوش می‌رسد.

– چه اتفاقی افتاده؟ باید زود برویم و ببینیم چه خبر است.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 8

در خانه غوغایی برپا بود. انگار که توفان شده است. مبلمان برگشته و همه‌چیز روی زمین پخش شده بود. بااین‌حال، پینگو و تخم با خوشحالی الاکلنگ بازی می‌کردند.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 9

درحالی‌که تخم به‌طرف در می‌رفت و پینگو هم به دنبال او می‌دوید تا جلویش را بگیرد، پدر و مادر وارد خانه شدند!

مادر با وحشت فریاد زد: «تخمِ من!»

خوشبختانه پینگو توانست تخم را، قبل از اینکه بشکند، نجات دهد.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 10

پدر، تخم را با تور ماهیگیری گرفت و به‌آرامی در جای خودش قرار داد.

پینگو از جایی که خود را پنهان کرده بود، گفت: «مادر، نگران نباش، تخم حالش خوب است.» او مطمئن بود که پدر و مادرش از دست او خیلی عصبانی هستند.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 11

ولی مادر او را دعوا نکرد.

مادر گفت: «خوشبختانه اتفاق بدی نیفتاده، اما حالا باید اتاق را مرتب کنی!» و درحالی‌که پدر روی تخم نشسته بود و بافتنی می‌بافت، پینگو همه‌چیز را سر جایش قرار داد.

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 12

کلاه قرمز و جدید پینگو خیلی زود آماده شد. مادر او را صدا کرد تا کلاه را به سرش امتحان کند. پدر کلاه را بر سر او گذاشت و مادر درحالی‌که لبخند می‌زد با خود فکر کرد: «درست است که پینگو بعضی‌اوقات شیطنت می‌کند، ولی باوجوداین، او زیباترین پنگوئن کوچولوی دنیاست.»

داستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن 13

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=28468

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *