تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان-کودکانه-جوجه‌تیغی-کوچک

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی

کتاب داستان کودکان

جوجه‌تیغی کوچک

نوشته نازک فریس
تصویرگر: علی شمس‌الدین
ترجمه: محمد ناصری

به نام خدا

صبح یکی از روزهای بهار، جوجه‌تیغی کوچک که در خواب خوشی فرورفته بود، از آواز گنجشک‌ها و سروصدایی که از شادمانی حیوانات جنگل به گوش می‌رسید، از خواب بیدار شد.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 1

جوجه‌تیغی کوچک، خمیازه‌ای کشید و از سوراخش بیرون آمد. اطراف لانه‌اش، از رنگ‌های زیبا می‌درخشید. خورشید هم با پرتوهای قشنگش سرما را از میان برده و به گل‌ها و گیاهان زندگی بخشیده بود. حیوانات کوچک از خوشحالی، جست‌وخیزکنان بالا و پایین می‌پریدند و بازی می‌کردند.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 2

قلب جوجه‌تیغی از خوشحالی پُر شد. پیش خود گفت: «من دوستان زیادی دارم؛ خرگوش‌ها، پروانه‌ها، لاک‌پشت‌ها و گنجشک‌ها. من پیش آن‌ها می‌روم و خودم را به آن‌ها معرفی می‌کنم. بعد هم تمام روز را با آن‌ها بازی خواهم کرد.»

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 3

جوجه‌تیغی به راه افتاد.

رفت و رفت و رفت تا به چند قدمی خرگوش‌ها رسید. با دیدن آن‌ها لبخند زد؛ اما همین‌که خرگوش‌ها او را دیدند، پا به فرار گذاشتند و به‌سرعت داخل لانه‌های خود شدند. جوجه‌تیغی، این صحنه را که دید، نگران شد و از خودش پرسید: «برای چه خرگوش‌ها ترسیدند؟»

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 4

بعد با تعجب دور و برش را نگاه کرد؛ اما کسی را ندید. روباهی آنجا نبود. دوباره از خودش پرسید: «پس خرگوش‌ها از چه کسی ترسیدند؟»

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 5

جوجه‌تیغی راهش را ادامه داد رفت و رفت و رفت تا اینکه به گروهی از لاک‌پشت‌ها رسید. لاک‌پشت‌ها، آهسته‌آهسته حرکت می‌کردند و از نور طلایی خورشید که بر آن‌ها می‌تابید، استفاده می‌کردند.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 6

اما لاک‌پشت‌ها هم تا جوجه‌تیغی کوچک را دیدند، ترسیدند. زود سروکله و دست‌ها و پاهایشان را داخل خانه‌های کوچکی که بر پشتشان حمل می‌کردند، قایم کردند.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 7

جوجه‌تیغی این بار ترسید. دوباره این‌طرف و آن‌طرف را نگاه کرد، اما هیچ‌کس را ندید. این بار با تعجبِ بیشتری از خودش پرسید: «پس برای چه لاک‌پشت‌ها ترسیدند؟»

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 8

جوجه‌تیغی دوباره راهش را ادامه داد. رفت و رفت تا به پسر کوچولویی رسید که داشت گل‌ها و شکوفه‌ها را جمع می‌کرد. هنوز سلام نکرده بود که نگاهِ پسر کوچولو به جوجه‌تیغی افتاد و با دیدن او فریاد زد: «ای‌وای! خدای من! چه وحشتناک است. بدنش پر از تیغ است. من خیلی از او می‌ترسم.» و باحالت ترس از کنار جوجه‌تیغی فرار کرد و رفت.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 9

در این موقع جوجه‌تیغی شنید که از دور صدایی می‌آمد که فریاد می‌زد: «کمک! کمک!» جوجه‌تیغی دوروبرش را نگاه کرد. بله، او درست می‌دید. روباهی با حیله‌گری، کبوتر سفیدی را گرفته بود، کبوتر بیچاره فریاد می‌زد و بال‌وپر زنان تلاش می‌کرد تا خود را از دست روباه نجات دهد. جوجه‌تیغی تا این صحنه را دید، به‌سرعت به‌سوی آن‌ها دوید و تیغ‌های بدنش را در پای روباه فرو بُرد. روباه حیله‌گر، از شدت درد، فریاد بلندی کشید. در این هنگام، کبوتر سفید از میان دهان روباه نجات پیدا کرد و پروازکنان، از او دور شد.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 10

تازه در این وقت بود که جوجه‌تیغی همه‌چیز را فهمید. پس خرگوش‌ها و لاک‌پشت‌ها از او می‌ترسیدند. او با ناراحتی، زیر لب زمزمه کرد: «آن‌ها از من می‌ترسیدند. چون فکر می‌کنند من حیوان بدی هستم و آن‌ها را اذیت می‌کنم؛ اما من آن‌ها را دوست دارم. من دوست دارم که با آن‌ها بازی کنم. خدایا به من کمک کن تا به آن‌ها بفهمانم که اشتباه می‌کنند من وحشتناک نیستم. اگر بدن من پر از تیغ‌های ترسناک است اما قلب من این‌طور نیست. قلب من مهربان است.»

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 11

روباه که از فراری دادن کبوتر، خشمگین شده بود، با ناراحتی به‌سوی جوجه‌تیغی برگشت تا انتقام خود را از او بگیرد؛ اما با دیدن او ترسید. بدن جوجه‌تیغی، پر از تیغ‌های تیز بود. به همین خاطر با ترس فرار کرد و از او دور شد.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 12

با دیدن این صحنه، کبوتر سفید، به‌سوی جوجه‌تیغی آمد تا از او تشکر کند. در این هنگام، خرگوش‌ها و لاک‌پشت‌ها و گنجشک‌ها و پروانه‌ها هم به‌سوی جوجه‌تیغی آمدند و دورش جمع شدند. جوجه‌تیغی با صدای آرامی گفت: «چرا از من می‌ترسید؟! خدا این تیغ‌ها را در بدن من آفریده تا از خودم دفاع کنم. چون من خیلی کوچک و ضعیف هستم. من دوست ندارم شما از من بترسید.»

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 13

با شنیدن این حرف، همۀ حیوانات کوچک جنگل، خرگوش‌ها و گنجشک‌ها و لاک‌پشت‌ها و پروانه‌ها با جوجه‌تیغی کوچک حرکت کردند و رفتند تا با همدیگر بازی کنند.

داستان کودکانه: جوجه‌تیغی کوچک || به دنبال دوستی 14

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=29548

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *