کتاب-داستان-کودکانه-زیبو-زنبور-پرتلاش-(11)-

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش

کتاب داستان کودکانه

زیبو زنبور پرتلاش

نویسنده: فاطمه بختیاری

به نام خدا

بچه‌ها! زنبورهای عسل به‌طور دسته‌جمعی در کندو زندگی می‌کنند. زنبورهای عسل سه دسته هستند: ۱- ملکه ۲- زنبورهای کارگر ۳-زنبورهای نر

ملکه بزرگ‌ترین زنبور کندو است و عمر او ۵ تا ۶ سال است. زنبورهای کارگر کارشان رساندن غذا و نگهبانی از کندوست. زنبورهای نر هم تنبل‌ترین زنبورها هستند.

از خواص مهم عسل، میکروب‌کشی آن است و بسیار مقوی است و دارای ویتامین‌های سرشاری است. جالب است که عسل هرگز فاسد نمی‌شود.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 1

در مزرعۀ گل‌ها، روی شاخۀ درخت سیب، کندوی عسلی بود که زنبورعسلی به نام «زیبو» به همراه ملکه و زنبورهای دیگر در آن زندگی می‌کردند.

زیبو را همه دوست داشتند. او از کندو محافظت می‌کرد و نمی‌گذاشت دشمنان به آن حمله کنند و هرروز صبح قبل از بقیۀ زنبورها بیدار می‌شد و به همه جای کندو سر می‌زد.

بعدازآن، کمی غذا می‌خورد و غذای ملکه و زنبورها را می‌داد. زیبو کندو را تمیز می‌کرد. شاخه و برگ‌های خشکیده را از کف کندو جمع می‌کرد. از انبارِ موم نگهداری می‌نمود.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 2

زیبو بعدازآن از کندو خارج می‌شد. او به دنبال مزرعه‌های جدید و باغچه‌های گل می‌گشت. چون زنبورها برای درست کردن عسل به شهد گل‌های تازه احتیاج داشتند.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 3

زیبو، شجاع بود و زنبورها او را دوست داشتند. وقتی زنبورها برای خوردن شهد گل‌ها به مزرعه‌ها و دشت‌ها می‌رفتند، زیبو از آن‌ها مواظبت می‌کرد و جلوتر از بقیۀ زنبورها پرواز می‌کرد. غروب که می‌شد زودتر از زنبورها به کندو می‌رفت و با بال زدن، کندو را خنک می‌کرد.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 4

یک روز زیبو مثل همیشه از کندو بیرون آمد تا مزرعه‌ها و باغ‌های جدید پیدا کند. ناگهان به دام عنکبوت سیاه افتاد که روی شاخه درخت هلو تار بسته بود. دست و پاهای زیبو در تار او اسیر شد. زیبو هرقدر تلاش کرد نتوانست خود را نجات دهد و تارها بیشتر و بیشتر به دور او پیچ می‌خورد.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 5

شب رسید و هوا تاریک شد؛ اما از زیبو خبری نبود. ملکه و تمام زنبورها نگران شدند. ملکه تصمیم گرفت به دنبال او برود.

چون ماه پشت ابرها بود، زنبورها مشعل روشن کردند تا همه‌جا را به‌خوبی ببینند.

همۀ زنبورها از کندو خارج شدند و همه‌جا را گشتند؛ اما او را پیدا نکردند. ملکه آن‌قدر ناراحت شده بود که به اتاقش برگشت و گریه کرد.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 6

عنکبوت‌های سیاه از اینک زیبو را در دام خود می‌دیدند، خوشحال بودند. آن‌ها با آزار و اذیت زیبو از او خواستند تا از تعداد زنبورها و مقدار اسلحه و اندازه‌ی عسل در کندو به آن‌ها بگوید. زیبو فهمید که آن‌ها می‌خواهند به کندو حمله کنند. درنتیجه، آزار و اذیت آن‌ها را تحمل کرد و در مورد کندو هیچ حرفی نزد.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 7

زیبو فکر کرد و بالاخره توانست راهی برای نجات خودش پیدا کند. به عنکبوت سیاه گفت: «من نامه‌ای برای ملکه می‌نویسم تا شما به‌راحتی وارد کندو شوید.» زیبو ادامه داد: «آن‌وقت ملکه با شما همکاری خواهد کرد.»

عنکبوت سیاه خوشحال شد و موافقت کرد تا زیبو نامه‌ای برای ملکه بنویسد.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 8

عنکبوت، نامۀ زیبو را به ملکه رساند و به او گفت که جان زیبو درخطر است و باید با او همکاری کند.

ملکه فهمید که زیبو به عنکبوت سیاه درباره‌ی کندو چیزی نگفته است و فقط خواسته به او بگوید که من در دام عنکبوت‌های سیاه افتاده‌ام.

ملکه با خود فکر می‌کرد که چگونه زیبو را از دام آن‌ها نجات دهد.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 9

ملکه به عنکبوت گفت: «فردا تمام عنکبوت‌های سیاه می‌توانند به کندو وارد شوند و هر چه قدر دوست دارند عسل بردارند و برای اینکه امروز دست‌خالی از اینجا نروی دستور می‌دهم یک گاری پر از عسل برایت آماده کنند تا با خود ببری.»

بعد از خروج عنکبوت سیاه از کندو، ملکه به زنبورها گفت: «در کوزه‌ای که سوراخ باشد مقداری عسل بریزید و به او بدهید تا با خود ببرد.»

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 10

عنکبوت بدون اینکه بداند کوزه سوراخ است گاری را تا درخت هلو برد. عنکبوت‌های سیاه شاد شدند و خودشان را برای حملۀ فردا آماده کردند.

زنبورها پروازکنان مسیر قطره‌های عسل را که روی زمین ریخته بود طی کردند و جایی که زیبو زندانی شده بود را پیدا کردند.

کتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش 11

صبحِ فردا زنبورها اطراف درخت هلو پنهان شدند. هنگامی‌که عنکبوت‌های سیاه به سمت کندو حرکت کردند، زنبورها از پشت سر به آن‌ها حمله کردند و عده‌ای دیگر زیبو را آزاد کردند. عنکبوت‌ها از ترس نیش زنبورها فرار کردند و با این نقشه، پیروز شدند.

در آن شب، زنبورها برای این پیروزی جشن گرفتند و به همه عسل دادند. ماه هم با آن‌ها به شادی پرداخت و با نورش همه‌جا را روشن کرد.

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=33379

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *