تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان فلسفی سه فضانورد نوشته اومبرتو اکو (2)

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم!

یک داستان فلسفی برای کودکان و نوجوانان

سه فضانورد

نویسنده: اومبرتو اِکو (فیلسوف و مورخ ایتالیایی)
مترجم: منیژه مغیثی

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 1

 

به نام خدای مهربان

یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری، کُره‌ای بود به نام زمین و روزی روزگاری کره‌ی دیگری بود به نام مریخ. این دو کره خیلی از هم دور بودند و دوروبر آن‌ها هم پر از ستاره بود و میلیون‌ها کهکشان.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 2

مردمی که روی زمین زندگی می‌کردند خیلی دلشان می‌خواست به مریخ و جاهای دیگر سفر کنند. اما این ستاره‌ها خیلی‌خیلی دور بودند.

بااین‌همه، مردم شروع کردند به فکر کردن. اول‌ازهمه ماهواره به آسمان فرستادند که دور ماه چرخید. پس از دو روز، ماهواره به زمین برگشت.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 3

پس‌ازآن موشک به فضا فرستادند. اما موشک به‌جای برگشتن به زمین، در آسمان بی‌پایان گم شد.

اول توی موشک سگ گذاشتند. اما سگ که نمی‌تواند حرف بزند و بگوید کجاها رفته و چه چیزها دیده!

پس تنها پیامی که از رادیو می‌گرفتند «واق‌واق» بود و کسی نمی‌توانست بفهمد یعنی چه.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 4

پس از مدت‌ها، سرانجام توانستند آدم‌های شجاعی را پیدا کنند که به فضا پرواز کنند.

فضانوردان، ستاره‌ها، فضای بی‌نهایت، سیاره‌ها و کهکشان‌ها و هر چیزی را که دوروبر آن‌هاست، جست‌وجو می‌کنند.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 5

فضانوردان به آسمان می‌روند، بدون آن‌که از بازگشت خودشان به زمین اطمینان داشته باشند. فضانوردان می‌خواستند ستاره‌های دیگری کشف کنند تا روزی هر کس بتواند از زمین به ستاره‌ی دیگری سفر کند. چون جمعیت زمین خیلی زیاد است و هرروز هم به جمعیت آن اضافه می‌شود.

سرانجام در یک روز زیبا و آفتابی، سه موشک از سه نقطه‌ی گوناگون دنیا به فضا پرتاب شد.

در اولی یک آمریکایی بود. او داشت با خوشحالی یک آهنگ جاز را با سوت می‌زد.

در دومی فضانوردی روسی بود که آهنگی روسی را زمزمه می‌کرد.

در سومی فضانوردی چینی بود که آهنگی چینی را با صدای بلند می‌خواند. هرچند، آمریکایی و روسی فکر می‌کردند که او خواندن بلد نیست!

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 6

هریک از فضانوردان می‌خواست اولین نفری باشد که روی مریخ پا می‌گذارد تا بتواند بگوید که او از همه بهتر است.

هر سه، زرنگ و باهوش بودند و هر سه هم‌زمان روی مریخ نشستند.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 7

سیس لباس و کلاه ویژه‌ی فضایی به تن کردند و از ماشین فضایی بیرون آمدند.

هیچ کدم زبان هم را نمی‌فهمیدند و فکر می‌کردند که زبان دیگری عجیب‌وغریب است!

ازقضا، آمریکایی، روسی را دوست نداشت و روسی، چینی را و چینی به هردوی آن‌ها بدگمان بود. چون‌که آمریکایی به‌جای سلام می‌گفت: «هِلُو»، روسی می‌گفت: «پورسکی یی»* و چینی می‌گفت: «نی هاوُ.»

* سلام به روسی می‌شود: پِریویِت Privyet . (مدیر سایت)

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 8

آن‌ها وارد سرزمین عجیب و شگفت‌آوری شده بودند. زمین، خط‌دار و راه‌راه بود. نهرهای پر از آب زمردین، درخت‌های عجیب آبی‌رنگ و پرنده‌های رنگ‌ووارنگی همه‌جا دیده می‌شدند که تاکنون هیچ‌کس لنگه‌ی آن‌ها را ندیده بود.

در آن دوردست‌ها، در افق، کوه‌های قرمزی دیده می‌شد که از خودشان نورهای تند و ترسناکی بیرون می‌دادند.

فضانوردان به این چشم‌انداز نگاه کردند. سپس با بدگمانی یکدیگر را ورانداز کردند و در پایان، هرکدام به راه خود رفتند.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 9

شب فرارسید. سکوت شگفت‌آوری همه‌جا را پر کرد. زمین از دور مثل ستاره‌ای کوچک می‌درخشید.

فضانوردان احساس تنهایی و افسردگی می‌کردند. ناگهان از میان تاریکی، فضانورد آمریکایی مادرش را صدا کرد: «مامی» فضانورد روسی هم مادرش را صدا کرد: «ماموچکا» و فضانورد چینی فریاد زد: «ماما».

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 10

فهمیدند هر سه یک احساس دارند و یک‌چیز را آرزو می‌کنند. به هم نگاه کردند و لبخند زدند. سپس به هم نزدیک‌تر شدند و هر سه باهم آتش بزرگی درست کردند. هر یک شعری به زبان خودش خواند. همه احساس خوبی داشتند و پیش از آن‌که صبح شود، باهم دوست شدند و یکدیگر را بهتر شناختند.

سرانجام صبح شد. صبح سردی بود. ناگهان از میان انبوه درختان جورواجور، یک مریخی بیرون آمد. مریخی راستی‌راستی ترسناک بود! سرتاپا سبزرنگ، یک جفت آنتن به‌جای گوش، یک خرطوم و شش دست و بازو! مریخی به آن‌ها نگاه کرد و گفت: «جیرررر» که به زبان مریخی می‌شود: «وای چه مخلوق‌های عجیب‌وغریبی!»

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 11

اما زمینی‌ها که زبان او را نمی‌فهمیدند، فکر کردند که دارد با صدای خشمگینی اعلام جنگ می‌دهد.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 12

آن‌ها از دوست داشتن و فهمیدنش عاجز بودند. چون‌که با آن‌ها خیلی تفاوت داشت. حالا که با یک غول بی شاخ و دم روبه‌رو شده بودند، تمام تفاوت‌هایشان را از یاد بردند. دیگر مهم نبود که با چه زبانی حرف می‌زنند یا اهل چه کشوری هستند. تنها چیز مهم این بود که همگی انسان بودند و او نبود. انسان که نبود هیچ، خیلی هم زشت بود و زمینی‌ها فکر می‌کردند هر کس زشت است، بد هم هست. بنابراین هر سه در یک آن تصمیم گرفتند با او بجنگند و با تفنگ‌های اتمی‌شان او را بکُشند.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 13

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 14

اما در آن صبح سرد، ناگهان چیزی باورنکردنی خ داد. یک پرنده‌ی کوچک مریخی از لانه‌اش به پایین افتاد. پرنده‌ی کوچک از سرما و ترس می‌لرزید و جیک‌جیک می‌کرد. کم‌وبیش شبیه پرنده‌های روی زمین.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 15

آمریکایی و روسی و چینی او را دیدند و دلشان به حالش سوخت و قطره‌های اشکشان سرازیر شد.

اما شگفت‌آورتر آن‌که مریخی نزد پرنده رفت، او را ورانداز کرد و از خرطومش دود بیرون آمد.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 16

زمینی‌ها ناگهان فهمیدند که مریخی دارد گریه می‌کند، گریه به سبک مریخی.

سپس مریخی خم شد، پرنده‌ی کوچک را برداشت، شِش دست و بازویش را دور او پیچید تا گرمش کند و به او دلداری دهد.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 17

فضانورد چینی به‌سوی دوستانش برگشت و گفت: «دیدید؟ فکر می‌کردیم که این غول بی شاخ و دم با ما تفاوت دارد. اما دیدید؟ او هم حیوانات را دوست دارد. او هم مانند ما دلش می‌سوزد و دل‌رحم است. بی‌شک مغز هم دارد. فکر می‌کنید هنوز هم باید او را بکشیم؟»

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 18

راستش احتیاجی به پرسیدن نبود. زمینی‌ها آنچه را که باید، یاد گرفتند: «اگر دو مخلوق مانند هم نیستند، لازم نیست باهم دشمن باشند.»

پس جلو رفتند تا با مریخی دست بدهند. مریخی چون شش دست و دو بازو داشت، می‌توانست با همه‌ی آن‌ها هم‌زمان دست بدهد و حتی بقیه‌ی دست‌هایش را با خوشحالی تکان دهد!

مریخی با اشاره به آسمان و پایین، به آن‌ها فهماند که مایل است به زمین سفر کند و زمینی‌ها را ملاقات کند و همه باهم یک جمهوری جهانی بسازند و با شادی و خوشی زندگی کنند.

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم! 19

فضانوردان، لبریز از شادی پذیرفتند و برای این‌که این لحظه را جشن بگیرند، یک بطری آب را که از زمین با خود آورده بودند به او تعارف کردند. مریخی با شادی تمام، خرطومش را در بطری کرد و با تمام نیرو آب را بالا کشید! از نوشیدن آب خیلی خوشش آمد. هرچند آب، وارد کله‌اش شد!

زمینی‌ها فهمیدند که روی زمین یا هر جای دیگر، هر کس شکل و قیافه و شیوه و روش خودش را دارد. مهم این است که تفاوت‌ها را بفهمیم، به آن احترام بگذاریم و بردبار باشیم.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=39421

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *