قصه آموزنده داوینچی
مورچه و دانهی جو
نویسنده: لئورناردو داوینچی
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
مترجم: لیلی گلستان
برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها
یک دانه جو، به هنگام درو، بهجا مانده بود و در مزرعه افتاده و در انتظار باران بود تا خودش را زیر تکه خاکی پنهان کند. مورچهای پیدایش کرد، آن را برداشت، روی کولش گذاشت و بهطرف لانهی مورچهها به راه افتاد، البته با زحمت بسیار.
درحالیکه مورچه زیر بار سنگین دانهی جو خم شده بود، حس کرد که دانهی جو در هر قدم که برمیدارد سنگینتر میشود. دانهی جو آهسته گفت:
– چرا مرا میَبَری؟ بگذار همینجا بمانم.
مورچه در جواب گفت:
– اگر تو را اینجا بگذارم، برای زمستان آذوقه نخواهیم داشت. تعداد ما مورچهها زیاد است و هرکداممان باید چیزی برای انبار آذوقه ببریم.
دانهی جو گفت:
– ولی من فقط برای خورده شدن به وجود نیامدهام. من دانهای هستم که میتوانم زندگی ببخشم و دوست دارم که میوههایم در سال آینده متولد شوند. تو را به خدا بیا به حرفهایم گوش کن، بیا باهم معاملهای بکنیم.
مورچه بااحتیاط برگشت و گفت:
– معامله؟ و درحالیکه منتظر جواب مانده بود، دانه را روی زمین گذاشت تا استراحتی کرده باشد.
دانه گفت:
– اگر مرا در این مزرعه بکاری، من به تو صد برابر خودم جو میدهم. مورچه بسیار تعجب کرد و گفت: صد برابر؟ دانهی جو گفت: آری عزیز من، اگر تو مرا امروز بکاری، من سال آینده صد دانهی جو به تو خواهم داد که همهشان درست شکل من هستند. مورچه با فریاد گفت:
– صد دانه در برابر یک دانه؟ وای میخواهی معجزه کنی؟ تو چطور موفق به این کار میشوی؟ دانه گفت:
– هاه… این راز من است، رازی است که نمیتوانم برایت بگویم. گودالی حفر کن، مرا در آن بینداز و یک سال دیگر برگرد.
مورچه، معامله را قبول کرد و سال دیگر برگشت. از معاملهای که کرده بود پشیمان نشد، فقط مجبور شد که صدبار برود و بیاید! چون دانهی جو به قولش وفا کرده بود.
دانهی جو در عوض صد دانه، ده هزار دانه داد: «باید به دانهی جو اعتماد کرد.»
***