یادداشت-های بی تعارف-مدیر-سایت-قصه-و-داستان-کودکانه-ایپابفا--

رفته بودم بلاگفا…

یه یادداشت بی‌تعارف دیگه…

رفته بودم بلاگفا… ببینم مردم هنوز دنبال وبلاگن یا نه! چندتا کانال خاطره پیدا کردم. از همینها که طرف میشینه هر روز و هر شب حرفهای دلشو می نویسه و خیلی هم پابند آداب و رسوم نوشتن نیست. از همین جریان‌های سیال ذهن، شبیه اولیسس و خشم و هیاهو.

به نظرم نوشتن توی فضای مجازی خیلی پرریسکه. ترجیح میدم یه دفتر یادداشت بردارم و با خودکار بنویسم. چون اینطوری ممکنه بیشتر دوام بیاره، یه وقت به سرنوشت میهن بلاگ دچار نشه.

خیلی وقته چیزی نمی نویسم. نه توی دفتر نه توی سایت. کاربرهای بلاگفا ترغیبم کردند امشب بشینم و یه چیزی بنویسم.

دیروز و امروز خیلی سردرگم بودم. نمی دونستم چی توی سایت بذارم. یه جورایی مایوس بودم. هیچی نذاشتم. فقط نشسته بودم و مقاله می خوندم. یه چیزی که بهم انگیزه بده.

فهمیدم اینترنت ما خیلی شلوغه اما تمرکز کاربرها خیلی کمه. خیلی سطحی به وب سایت ها نگاه می کنیم و رد میشیم.

چند روز پیش با دوتا وبلاگ نویس آمریکایی آشنا شدم: مارک مَنسون و کریستال پِین! باور می کنید این دوتا با وبلاگ نویسی به ثروت رسیدند؟ همین موضوعات معمولی که ما اصلاً بهشون دقت نمی کنیم، توی اینترنت آمریکا آدمها رو پولدار میکنه.

گناه از محتوا نیست! فکرهامون اینقدر درگیره که هیچی نظرمونو جلب نمی‌کنه. اگه مارک منسون و کریستال پین همۀ سایتشون رو فارسی کنند، فکر نمی کنم توی فضای زندگی ما بتونن موفقیتی کسب کنند!

من اسمشو میذارم «تمرکز نداشتن.» اونقد مشغلۀ فکریمون زیاده که نمی‌تونیم روی هیچ چیزی تمرکز کنیم. نمی تونیم یه مطلب بنویسیم، حوصله نداریم متن رو تا آخر بخونیم…خب، نتیجه‌اش میشه چی؟ من موندم تولستوی چطور رمان جنگ و صلح رو نوشته؟ همین محمود دولت آبادی خودمون، چطور رمان «کِلیدر» رو نوشته؟ چه تمرکزی! خارق العاده است!

امروز دلار شد 27 تومن! دیگه تمرکز می‌مونه؟ به پسرم گفتم حالا که چی؟ به ما چه ربطی داره؟ گفت اون گوشی که می خواستم بخرم، همین الان 200 تومن میره روش! اینجا بود که متوجه گرونی شدم!

والا خوبه با این اوضاع، همین سایت رو هم اداره می‌کنم!

عصر نشستم چهارتا داستان کار کردم:

او سی آر کردم، بازخوانی کردم، فتوشاپ کردم، بارگذاری کردم….حسش نبود. یه وقتایی خودم هم ناامید میشم…یکی هم نیست کمک کنه!

کاش حداقل یه سرمایه داشتیم، چند نفرو استخدام می کردیم… فعلاً بودجه نیست…بیتکوین جلوی چشمهام از 80 میلیون شد 1.2 میلیارد تومن، من فقط نشستم تماشا کردم…لعنت به ….به کی؟…کیو مقصر می‌کنی؟…هیشکی…وقتی از بانک وام می‌گیری…باید قسطاشو بدی…دیگه نمی تونی BTC بخری…فقط حسرتشو می خوری.

وقتی کریپتو داشت می رفت عرش فلک…من داشتم قصه و داستان ویرایش می کردم…این هم تقدیر ماست…

خانم نق میزنه که پس چی شد؟…این سایتت به کجا رسید؟…میگم هنوز دارم روش کار می‌کنم…هنوز مونده…

______________________

شوخی شوخی چهل سالمون شد…هنوز تو حال و هوای پینوکیو و شنل قرمزی هستیم…

دلم می‌خواد بخش محصولات سایت رو حذف کنم! اما دلم گفت حالا یه کم دیگه صبور باش!

دیگه حرفی نمونده. نه اینکه نمونده…من حسشو ندارم…یه مشت حرف جسته گریخته…

این هم اثرات بچه‌های بلاگفا…

یادم باشه بعضی وقتها بیام اینجا یه چیزی بنویسم.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *