قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-چینی-دختران-خانم-ابر

داستان کودکانه پیش از خواب: دختران خانم ابر / سفر قطره های باران

داستان کودکانه پیش از خواب

دختران خانم ابر

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

خانم ابر فرزندان زیادی دارد. فرزندانش قطره‌های کوچک آب هستند. او فرزندانش را با خود در آسمان آبی به پرواز درمی می‌آورد و همراه موسیقی باد آن‌ها را می‌رقصاند. آن‌ها بسیار مهربان‌اند و شاداب.

قطره‌های کوچک هر چه بزرگ‌تر می‌شوند بار خانم ابر سنگین‌تر می‌شود و زمانی می‌رسد که مقداری از آن‌ها بی‌تابانه به زمین می‌ریزند. آن‌ها دوست دارند ببینند پایین چه خبر است، در زمین چه می‌گذرد و چه موجوداتی زندگی می‌کنند.

خانم ابر که از دل آن‌ها خبر داشت و می‌دانست که همگی مشتاق‌اند تا به زمین بروند، یک روز به فرزندانش گفت: «بچه‌ها، شما همگی بزرگ شده‌اید. دیگر زمان جدایی فرارسیده است. باید از من جدا بشوید و به زمین بروید تا برای انسان‌ها و حیوانات، پاکی و طراوت و نعمت ببرید.»

بچه‌ها خیلی خوشحال شدند یکی‌یکی مادر را در آغوش گرفتند و گفتند «مادر خداحافظ! مادر خداحافظ!» آن‌ها از خوشحالی می‌رقصیدند و شادی می‌کردند.

قطره‌های کوچک آب به روی باغ‌ها ریختند و باغ گل‌ها با خوشحالی از آن‌ها استقبال کرد.

قطره‌های کوچک آب به روی کشتزارها ریختند و زمین‌های کشاورزی هم با خوشحالی از آن‌ها استقبال کردند.

قطره‌های آب در پشت سد ریختند و آب زیادی جمع شد. درنتیجه برق انسان‌ها تأمین شد و مردم نیز بسیار خوشحال شدند و شکر خدای را به‌جا آوردند.

قطره‌های آب از سد پرسیدند: «تو کی هستی؟ چرا مثل مادر ما را در آغوش گرفته‌ای؟»

سد خنده‌ای کرد و گفت: «از امروز شما با من هستید، من درواقع از فامیل‌های نزدیک شما هستم. شما را می‌برم تا خیلی کارها انجام دهید.»

آن‌ها پشت موتوربرق رسیدند و با زور و قدرتی که داشتند موتورها را به کار انداختند. درنتیجه چراغ‌های زیادی در شهر روشن شد. بچه‌ها می‌خندیدند و شادی می‌کردند و از اینکه وجودشان این‌قدر فایده دارد خیلی خوشحال بودند.

بالاخره روزی از روزها که بچه‌ها خیلی دلشان برای مادرشان تنگ شده بود از سد بزرگ خواستند تا کاری کند که آن‌ها پیش مادرشان برگردند. مادرِ آن‌ها از بالای آسمان‌ها صدای آن‌ها را شنید و گفت: «عزیزانم، فردا خورشید بیرون می‌آید و شما می‌توانید بخار شوید و به آسمان پیش من بیایید.» همین‌طور هم شد. با طلوع خورشید آن‌ها یکی‌یکی بخار شدند و به آسمان رفتند.

دوباره گردش و تفریح آن‌ها با مادر آغاز شد. مادر، آن‌ها را همراه باد به همه‌جا می‌برد و آن‌ها شاد و راضی بودند.

داستان کودکانه پیش از خواب: دختران خانم ابر / سفر قطره های باران 1



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=46208

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *