قصه-کودکانه-پسرها-و-مغز-بادام

داستان کودکانه: پسرها و مغز بادام || به‌جای اختلاف، صلح کنیم

داستان کودکانه

پسرها و مغز بادام

 

به نام خدا

روزی دو پسربچه باهم از جاده‌ای می‌گذشتند. در راه، بادامی روی زمین پیدا کردند. هردوی آن‌ها با سرعت دویدند تا آن را بردارند. یکی از پسرها بادام را برداشت. پسر دیگر گفت: این بادام مال من است. برای اینکه من اول آن را دیدم. پسری که بادام را برداشته بود گفت: این مال من است. چون من اول آن را برداشتم.

در همان لحظه پسر قدبلندی به آن‌ها رسید. او به پسربچه‌ها گفت: بادام را به من بدهید تا به‌طور مساوی بین شما تقسیم کنم.

پسر قدبلند بادام را گرفت و آن را شکست و پوست آن را دو قسمت کرد. او یک قسمت از پوست را به پسر اول داد و گفت: «این نیمه مال تو است» و نیمه دیگر را به پسر دوم داد و گفت «این نیمه هم مال تو است.»

داستان کودکانه: پسرها و مغز بادام || به‌جای اختلاف، صلح کنیم 1

سپس مغز بادام را خودش خورد و گفت: «باقی‌مانده‌اش هم به خاطر کمکی که به شما کردم، مال من می‌شود.»

نتیجه‌گیری:

وقتی دو نفر باهم دعوا می‌کنند، نفر سوم سود می‌برد.

 

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=28533

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *