داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 1

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم

داستان کودکانه

ماجرای فیل کوچولو

به پرسش دیگران، درست پاسخ بدهیم.

مترجم: کامران پور سیف

به نام خدا

در زمان‌های قدیم، بچه فیل کوچکی بود که با پدر و مادرش در جنگلی زندگی می‌کرد.

یک روز، وقتی هوا خیلی گرم بود، پدر و مادر فیل کوچولو به او گفتند: «هوا خیلی گرمه… ما کمی زیر سایۀ این درخت‌ها می‌خوابیم، تو هم همین‌جا باش و جایی نرو!…»

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 2

فیل کوچولو کمی نشست و بعد با خود گفت: «من که خوابم نمی‌بره، حوصله بیکار نشستن هم ندارم، هوا هم گرمه و نمیشه بازی کرد، پس چه کنم؟»

فیل کوچولو مدتی فکر کرد تا کاری به نظرش رسید و در جنگل به راه افتاد، بعد از مدتی میمون را دید که از شاخه‌ای به شاخۀ دیگر می‌پرید و به‌طرف او می‌آید. فیل کوچولو به میمون نزدیک شد و با ادب زیاد از او پرسید: «می‌بخشید که مزاحم میشم. ممکنه بگید بهترین راه خنک شدن چیه؟ آخه من خیلی گرممه؟»

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 3

میمون گفت: «اِ والله چی بگم… بهترین راه خنک شدن اینکه که از دُم خودت استفاده کنی و از درخت آویزان بشی، یا از این شاخه به اون شاخه بپری، وقتی‌که این کار و می‌کنی باد بدنتو خنک می‌کنه.»

فیل کوچولو با شنیدن این حرف‌ها غمگین شد، گفت: «آقا میمون، من که دُمم انقده قوی نیست تا از اون آویزان بشم. تازه اگر هم بتونم بالای درخت برم، درخت می‌شکنه و من از بالاش زمین می‌افتم و دست و پام می‌شکنه.»

میمون گفت: «حق با توست. من راهی که می‌دونستم به تو گفتم و همیشه خودمو این‌طوری خنک می‌کنم.»

این را گفت و درحالی‌که با صدای بلندی جیغ می‌کشید از شاخه‌ای به شاخه دیگر پرید و رفت.

هوا خیلی گرم بود. فیل کوچولو بازهم رفت تا اینکه یک‌مرتبه از میان علف‌های بلند، دو تا چشم دید که او را نگاه می‌کردند. دور آن چشم‌ها یک صورت زرد بود و روی صورتش لکه‌های سیاهی داشت.

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 4

فیل کوچولو او را شناخت و گفت: «روزبه‌خیر آقا ببره…حالت چطوره… با گرما چطوری، ممکنه به من بگی که بهترین راه خنک شدن چیه…؟»

ببره گفت: «ساده است. بیا با من تو سایۀ این صخره، تو این علف‌ها دراز بکش… آن‌وقت احساس گرما نمی‌کنی…» و بعد هم لب‌هایش را لیسید.

فیل کوچولو گفت: «میون علف‌ها دراز بکشم؟ نه نه، خیلی ممنون! درسته که من فیل کوچیکی هستم اما خیلی هم نادون نیستم. تو هم مواظب خودت باش آقا ببره… چون ممکنه پدر من تو رو میون علف‌ها نبینه و پاشو روی تو بذاره و رد بشه…»

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 5

فیل کوچولو این را گفت و با سرعت از آنجا دور شد. کمی بعد صدایی شنید. صدای یک پرنده بود. فیل کوچولو به او نگاه کرد. سینه‌سرخ را دید که روی شاخه‌ای نشسته بود و گاه‌گاهی آواز می‌خواند. فیل کوچولو آن سؤال را هم از او کرد. سینه‌سرخ گفت: «فقط پرواز… وقتی پریدی بادها به تو می‌وزند و تو را خنک می‌کنند.»

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 6

فیل کوچولو گفت: «راستش خیلی دلم می‌خواد این کارو بکنم؛ اما نمی‌تونم. آخه من بال ندارم» بعد هم خداحافظی کرد و از او دور شد.

خسته و ناامید با خودش فکر می‌کرد همۀ حیوانات می‌توانند خودشان را خنک کنند، فقط من نمی‌توانم… که یک‌مرتبه چشمش به حواصیل افتاد، عرق‌ریزان به او نزدیک شد و سلام کرد، حواصیل با مهربانی جواب داد و گفت: «مث اینکه خیلی گرمته فیل کوچولو…»

فیل کوچولو گفت: «آره هم گرممه، هم خسته‌ام… از میمون، ببر و سینه‌سرخ پرسیدم که چطوری خودمو خنک کنم… اما هیچ کدوم از اونا نتونستن کمک کنن.»

حواصیل فکری کرد و گفت: «دنبال من بیا…»

آن‌ها رفتند تا به رودخانه کوچکی رسیدند، بعد حواصیل، پاهای دراز و نازکش را توی رودخانه گذاشت و داد زد: «بیا دیگه، مگه نمی‌خوای خودتو خنک کنی! بیا تو آب خودت راه شو پیدا می‌کنی.»

فیل کوچولو اول یک پای کوچک و چاقش را توی آب گذاشت و بعد هم یکی دیگر را، بعد سومی و بعد چهارمی را، چهارپای او در آب رودخانه بود. آب خنک بود، خیلی خنک و فیل کوچولو خیلی خوشحال بود.

حواصیل که این را دید گفت: «خوب حالا با خرطومت آبو بکش و بعد روی خودت بپاش.»

فیل کوچولو این کار را کرد و بسیار لذت برد. بعد از مدتی که آب را مثل دوش حمام از خرطومش روی شانه و پشت گوش‌هایش ریخت، شروع به غلتیدن در آب کرد و بعدازاینکه به‌اندازۀ کافی خنک شد از آب بیرون آمد، از حواصیل تشکر کرد و به راه افتاد تا پیش مادر و پدرش برگردد و برای آن‌ها تعریف کند که چطوری خودش را خنک کرده است.

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=27395

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *