حسنی ما یه برّه داشت
قصه ای به شعر کودکانه
تصویرگر: غلامعلی مکتبی
تهیه ، تایپ و تنظیم آنلاین: سایت ایپابفا
به نام خدا
حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوست می داشت
بره چاق توپولی، زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو
خودش سفید سمش سیا، سر و کاکلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ، اون ور ده، پائين ده ، بالاى ده
همگی باهاش دوست بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن، پشمهاشو شونه می زدن
به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ .
حسني ما
سینه ش جلو، سرش بالا ، قدم می زد تو کوچه ها ، نگاه می کرد به بچه ها
یه روز بهار
باباش اومد تو بیشه زار
داد زد : آهای حسن بیا کجائی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بيا.
قیچی تیز
پشم سفید
بره رو گرفت ، پشمهاشو چید
بره چاق توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی
شد جوجه پر کنده
همگی زدن به خنده
پیشیه می گفت :
– تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو، یه چیزی بپوش

حسنی ما ،
شونه ش بالا ،
سرش پائین
قدم می زد تو کوچه ها
نگاه می کرد روی زمین .
ننه حسن
دوون دوون
از خونه شون اومد بیرون
پشمها رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تميز و صاف کرد
منظم و مرتب
پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننه حسن
سرتاسر تابستون
نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو ، بی های و هو
برای حسن لباس می بافت
فصل زمستون که رسید بارون اومد، برف بارید ،
حسنی ما، لباسو پوشید خرامون و خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانومی گفت:
لباس حسن عالی شده قشنگتر از قالی شده
پیشیه می گفت :
لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعی می گفت :
بع ، سرده هوا، نع.
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شده داده بود عقب
میون برف و بارون قدم می زد تو میدون
باباش بهش نیگا میکرد
دود چپق هوا می کرد
ننه ش می گفت :
ننه حسنی ماشالا
چشم نخوری ایشالا.
«پایان»
این داستان ، توسط سایت ایپابفا از روی متن PDF ، استخراج، تایپ و تنظیم شده است.
«کتاب های قدیمی را احیا کنیم!»
(این نوشته در تاریخ 29 شهریور 1400 بروزرسانی شد.)
واقعا ممنونم از کار زیباتون.کمک بزرگیه به مامانا.براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
سلام . ممنون از لطفتون. پیامهای شما به ما پشت گرمی میده.
بسیار بسیار عالی
قابل توصیف نیست این کار با ارزش شما
خدا قوت
ممنون و متشکرم