در عصر ابری دلگرفته، وقتی صادق هدایت، نویسندة چهلوهشت سالة ایرانی، مقیم موقت پاریس، بهسوی خانهاش در محلة هجدهم، کوچة شامپیونه، شماره 37 مکرر میرود، دو مرد را میبیند
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه: دخمهای برای سمور آبی / نوشته: هوشنگ گلشیری
خون سرخ و گرم به همه ملافهها نشت میکند. مرا واگذارید! واگذاریدم تا شاید این سَیَلان گرم و سرخ بتواند آن جثه عظیم را از سینه من بشوید.
بخوانیدقصه کودکانه غاز کوچولو / قصه تلاش و همکاری
خانم غازه از پنجره کلبه کوچکش به بیرون نگاه میکرد و گفت: اوه، چه صبح سردی است. چه قدر زمین یخ بسته است.
بخوانید