غالب حکایات ما تا اینجا مربوط به اشخاص فقیر بوده ولی این قصه راجع به مردی است واقعاً ثروتمند که املاک بسیار، احشام بیشمار و چندین رأس اسب و چند آسیای بادی، کندوهای زنبورعسل و غیره داشت. آنچنان متمول بود که هر جا پا میگذاشت، همه او را به هم نشان میدادند.
بخوانیدRecent Posts
قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان
همسر مردی زندگی را بدرود گفت و دو بچه به اسامی مانوش و مانوگ از او بهجا ماندند. مرد برای دومین بار ازدواج کرد. ولی زن دوم وی نسبت به بچههای شوهرش بسیار حسود بود و تصمیم گرفت به هر ترتیب که شده آنها را از سر باز کند.
بخوانیدقصه ارمنی عصای معجزه || تا سرنوشت چه نوشته باشد…
سالیان پیشتر از این و شاید قرنها قبل، زنوشوهری به سر میبردند که از فرط فقر و تنگدستی گدائی میکردند. اما زن همهروزه به شوهرش شکایت میکرد و میگفت: تا کی باید فقیر و بیچاره بمانیم؟ من دیگر طاقت ندارم. تو باید بروی و کاری پیدا کنی و پول به دست بیاوری تا بتوانیم نان و لباس تهیه کنیم.
بخوانید