یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در یک روز قشنگ بهاری، همۀ حیوانات جنگل جمع شده بودند و راجع به مسئله مهمی باهم حرف میزدند. اولازهمه آقا خرسه رفت روی تختهسنگ بزرگ و گفت: «حیوانات عزیز، ما همه امروز اینجا جمع شدهایم تا راجع به مسئلۀ مهمی صحبت کنیم و آن این است که جنگل ما خیلیخیلی بزرگ است...
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه پیش از خواب: طاووس مغرور
در جنگلی بزرگ و سرسبز، طاووس قشنگی میان درختان بلند لانه داشت. طاووس هرروز از لانهاش بیرون میآمد، کنار دریاچۀ آرام و آبی میرفت، دمش را که پرهای رنگارنگ داشت، مثل چتری زیبا باز میکرد و در آب زلال دریاچه به خودش خیره میشد.
بخوانیدقصه کودکانه: آرزوی ماهی کوچولو || گردش ماهی در جنگل
در یک دریاچۀ آبی و قشنگ، کنار جنگلی بزرگ و سبز، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی میکرد. ماهی کوچولوی قصه ما با لاکپشت مهربانی دوست بود. خانۀ لاکپشت در جنگلِ کنار دریاچه بود و هرروز برای آبتنی به دریاچه میآمد،
بخوانید