در یکی از روزهای قشنگ بهار، پرستوی زیبایی به جنگلی بزرگ و سرسبز رسید. پرستو از دیدن درختان بلند و شاخههای سبز و شکوفههای رنگارنگ درختان و دریاچه آبی و آرامی که در جنگل بود خیلی خوشحال شد. آنقدر از این جنگل خوشش آمد که تصمیم گرفت همانجا بماند و برای خود لانهای بسازد.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه پیش از خواب: پشمالو
یکی بود یکی نبود، بچه خرس تپل قهوهایرنگی بود که همه او را «پشمالو» صدا میکردند. پشمالو بچه خرس خیلی خوبی بود. ولی یک عیب بزرگ داشت و کار بدی میکرد. میدانید کار بد پشمالو چه بود؟
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: کلاغ مهربان
در جنگل قشنگ و سرسبزی، کلاغ مهربانی زندگی میکرد که قصههای زیادی بلد بود. هرروز، وقتی خورشید خانم از درخشیدن در آسمان خسته میشد و پایین و پایینتر میرفت، بچههای حیوانات و جوجههای کوچک و بازیگوش، اطراف درختی که لانۀ کلاغ روی آن بود جمع میشدند تا کلاغ مهربان از قصههای قشنگش برای آنها تعریف کند.
بخوانید