تو دورترین شهر زمین، یه سرزمین، یه جای سبز و پردرخت، یک زن خوب و مهربون تنهایی زندگی میکرد، نه همسری، نه بچهای، هیچکسو تو دنیا نداشت شب که میشد، ماه میاومد تو آسمون، تنهایی سر رو بالش خودش میذاشت.
بخوانیدRecent Posts
شعر کودکانه: ببین خدا چه ها داد || رازهای آفرینش خداوند در جهان جانوران
خدای این جهان داد به اسب و گاوِ كوشا بجای کفش و پنجه سُمی قشنگ و زیبا سمش بهجای کفش است ببین که بچه آهو بدون رنج و مشكل قدم زند به هر سو
بخوانیدشعر کودکانه مذهبی: با یک بالُن پریدیم، هفتتا بهشتُ دیدیم
آهای آهای بچهها سلام من بر شما با نام پروردگار شروع میشه شعر ما تو دلهامون بهاره میریم سفر دوباره یک سفر معنوی که خیلی فایده داره
بخوانید