در زمانهای قدیم، در سرزمینی، شاه و ملکهای حکومت میکردند. ملکه مثل ملکههای سرزمینهای دیگر نبود، او زنی دلسرد بود، هیچکس را دوست نداشت، پریها هم ملکه را دوست نداشتند و میگفتند: «او زنی سرد است و مثل ما نیست.»
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه پریان: نانی از بدبختی || انرژی مثبت بفرستید
در روزگار قدیم، نانوایی بود که مرد خوبی نبود. او خیلی بداخلاق بود، همیشه وقتی نانهایش خوب نمیشدند، خیلی عصبانی میشد و آنها را از پنجره به بیرون پرتاب میکرد. زن و فرزندش از این کار نانوا خیلی میترسیدند.
بخوانیدقصه کودکانه: دهکده تارعنکبوت طلایی
سالها قبل، در سرزمینی دورافتاده، دهکدهای بود که بالای یک تپه قرار داشت. نام آن دهکده «ارا» بود. ولی مردم، آنجا را به نام «تارعنکبوت طلایی» میشناختند. در آن دهکده زنی بود که پارچههای خیلی زیبا میبافت. او همچنین لباسهای بسیار زیبایی از آن پارچهها میدوخت.
بخوانید