Recent Posts

قصه کودکانه: مشکل زرافه || هرچیزی فایده ای دارد!

قصه-کودکانه-مشکل-زرافه

یکی بود، یکی نبود. در یک صبح قشنگ بهاری، وقتی آقا زرافه از خواب بیدار شد، دید زرافه کوچولو اخم کرده و گوشه‌ای نشسته. با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا صبحِ به این قشنگی اخم کردی و اینجا نشستی؟ بلند شو برو با آب تمیز و خنکِ چشمه دست و صورتت را بشوی.»

بخوانید

قصه کودکانه: سگ شجاع || از زحمات دیگران تشکر کنیم!

قصه-کودکانه-سگ-شجاع

در مزرعه‌ی بزرگ و قشنگی، کنار حیوانات مختلف -که هرکدام در گوشه‌ای زندگی می‌کردند و کاری انجام می‌دادند- سگ کوچولویی هم بود که وظیفه‌اش مراقبت از بقیه‌ی حیوانات مزرعه بود. کار سگ کوچولو با سر زدن آفتاب شروع می‌شد و تا موقع تاریک شدن هوا ادامه پیدا می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: مهمانی عروسک‌ها || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند!

قصه-کودکانه-مهمانی-عروسک‌ها

سارا، دختر کوچولویی بود که اخلاق بدی داشت. او هیچ‌وقت دوست نداشت صورتش را بشوید و موهایش را شانه کند. مادر سارا همیشه می‌گفت: «صورتت خیلی کثیف شده، باید آن را بشویی. موهایت هم به‌هم‌ریخته و ژولیده است، باید شانه‌اش کنی.»

بخوانید