یکی بود، یکی نبود. یه گنجشک بود. یک گنجشک کوچولو که تازه یک بهار و یک تابستان و یک پاییز از زندگیاش گذشته بود؛ این بود که گنجشک کوچولو هنوز برف ندیده بود، یخبندان ندیده بود، از سرما نلرزیده بود...
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی قدیمی: پسرک چشم آبی || با صدای بیژن مفید
پسرك در رختخواب غلتی زد. خنکای سحر از پنجره میآمد. آسمان سحر، آبی بود، با ستارههای درخشان آبی. پسرك لحاف را روی دوش خود کشید، گرمای رختخواب او را به خواب میبرد که خروس از انتهای باغ، با صدای جوانش خواند...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: کرم شب تاب
روزی بود و روزگاری بود. چمنزار سبزی بود.چمنزاری پر از پرندههای سفید، پر از گلهای سرخ و پر از پروانههایی که بالهاشون به قشنگی این چمنزار بود. توی این چمنزار، روی علفهای سبز، زیر یک قارچ سفید، کرم شبتاب کوچولویی زندگی میکرد...
بخوانید