پیرمرد مزرعهدار یک ساعت باطری دار خریده بود. آقا خروسه با دیدن ساعت پیرمرد خیلی نگران و ناراحت شد. او با خودش گفت: من که صدای خوبی دارم. بالوپرهای قشنگی هم دارم. نکنه پیرمرد از دست من خسته شده؟ ...
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک || با صدای: مریم نشیبا
درخت مهربانی بود که تکوتنها بود. اون چند روز بود که خیلی ناراحت بود چون آب رود دیگر به درخت نمیرسید. درخت مهربان داشت کمکم خشک میشد. اون تمام روز را فکر کرد تا بتواند هر طور شده آب رود را به ریشههایش برساند که ناگهان چند تا پرنده در آسمان دید ...
بخوانیدقصه کودکانه: پیچک کوچک || کوچولوها هم بزرگ میشن!
در باغچهی کوچک و سرسبزی که پر از گیاهان و گلها و درختان مختلف بود، روزی پیچک کوچکی، ساقهی نازک و ظریفش را از زیر خاک بیرون آورد و با خوشحالی به اطرافش نگاه کرد. همهجا سبز و زیبا بود.
بخوانید